پیران کهن و برگزیدگان عجم. جم
«زکریای قزوینی» یکی از جغرافیدانان نامدار ایرانی (682-600 ق)، در بخش از کتاب خود به نام «آثار البلاد و اخبار العباد» گزارشی را زیر عنوان «برگزیدگان عجم»، در بارهی شماری از شخصیتهای تاریخی و اسطورهایStoria ایران پیش از اسلام، که در نگاه مردم و فرهیختگان، نام و کارنامهای بیمانند داشتند، عرضه میدارد (1):
«چنین گویند که در فرس [= ایران]، ده کس بودند که در همهی اصناف مردم، مثل ایشان نبود و نباشد و نه در فرس نیز:
اول، «فریدون» بن آبتین بن کیقباد بن جمشید، [که] جملهی [= همهی] روی زمین مملکت او بود و عالم را به عدل و انصاف آبادان کرد، بعد از آن که از جور ضحاک خراب بود؛ و فردوسی در این معنی فرمود: فریدون فرخ فرشته نبود /// ز مشک و ز عنبر سرشته نبود /// به داد و دهش یافت این نیکویی /// تو داد و دهش کن، فریدون تویی.
دوم، «اسکندر» بن دارا بن داراب (2) پادشاهی بود عظیم و حکیم، تلمیذ ارسطاطالیس [= ارسطو] بود. ترک و هند و چین منقاد او شد و از دنیا برفت و او را سی و دو سال عمر بود.
سیم، «کسری» [= خسرو] و او را نام، انوشیروان بن قباد بود و زمان او، بهترین زمانهای اکاسره [= خسروان] بود و کدام شرف مقابل این باشد که بر الفاظ پیغمبر گذشته که: "ولدت فی زمن الملک العادل" [= در زمان شهریاری دادگر، زاده شدهام]. و عدل او به غایتی بود که جرس [= زنگ] آویخته بود بر در سرای خود تا مظلوم آن را بجنباند و ملک از آن خبردار شود. هفت سال بگذشت و جرس را کسی نجنبانید.
چهارم، بهرام بن یزدجرد بود و او را «بهرام گور» گفتندی. مثل او تیرانداز نبود و چنین گویند که آهویی بر وی بگذشت و با او کنیزی چنگی [= چنگنواز] بود. گفت: فلان آهو را چگونه زنم؟ کنیزک گفت: سم او را بر گوش او بدوز! بهرام کمان برگرفت و مهره[ای] را بر گوش او زد. آهو پای را برداشت و گوش را میخارید، پس تیری بیانداخت و سم او را با گوش او بدوخت.
پنجم، «رستمِ زال» سواری بود که مثل او بر پشت اسب کسی ننشست و از خاصیت او آن بود که اگر با هزار سوار نبرد کردی، بشکستی و اگر با کسی مبارزت کردی، مرد را به نیزه از پشت اسب برگرفتی؛ و فردوسی گوید: جهانآفرین تا جهان آفرید /// سواری چو رستم نیامد پدید.
ششم، «جاماسپ» منجم گشتاسپ بن لهراسب بود (3) و او را کتابی است [که] «احکام جاماسپ» گویند. حکم کرده است بر قرانات [= زمان همسو شدن برخی ستارگان که در قدیم، موجب حوادثی در دنیا دانسته میشد] و در آن جا خبر داده است به خروج موسا و عیسا و به بعثت جناب محمد مصطفا و خبر داده است از زایل شدن دین مجوس و خروج ترک و خرابی عالم و خروج شخصی که ایشان را دفع کند. و مثل او منجمی در هیچ صنف نبوده.
هفتم، «بوذرجمهر» [= بزرگمهر] بن بختکان وزیر اکاسره بود، صاحب تدبیر و رأی و حکمت بود و خطابی به غایت خوب داشت. و چنین گویند که در هند، «شطرنج» را وضع کردند و به کسری [= خسرو انوشروان] فرستادند. بوذرجمهر آن را بیرون آورد [= کشف کرد] که چگونه باید باخت [= بازی کرد] و در مقابل آن، «نرد» نهاد و به هند فرستاد.
هشتم، «باربد» مغنی [= سرودخوان] کسری بود و او را در آن شیوه نظیر نبود. چنین گویند که هر که خواستی که کاری بر کسری عرضه کند و نیارستی [= جرأت نمیکرد]، آن را به باربد گفتی و او آن معنی را در شعر بیاوردی و به آن شعر، آوازی تصنیف کردی و پیش کسری، او را بخواندی. [آن گاه] کسری را معلوم شدی و حاجت او را برآوردی.
نهم، «شبدیز» و آن اسبی به غایت خوب بود و او را خاصیتهای [= ویژگیهای] بسیار بود و چون بمرد، کسری برنجید. بفرمود تا بر جبل [= کوه] بیستون ایوانی بساختند از سنگ و شکل آن اسب ایستاده و کسری بر پشت او نشسته و زرهی پوشیده و صفت آن صورت به غایت خوب است (4). از تدقیق [= ریزهکاری] آن صورت، آن است که میخهایی که بر سم اسب زده، بازدید [= پدیدار] کرده و صورتی که تراشیده، آن جا سیاه است که سیاه باید، و آن جا که سفید باید، سفید است و آن جا که سرخ باید، سرخ است و از جهت این معنی، مردم گویند که این صنعت بیش از قدرت بشر باشد (5).
دهم، «فرهاد» که قصر شیرین را ساخته و میخواسته که [کوه] بیستون را بگشاید، پارهای از آن بریده است. و جمعی گویند صورت شبدیز هم صنعت اوست؛ زیرا که او عاشق شیرین بود و در آن ایوان، صورت شیرین کرده است در غایت خوبی. چنین گویند شخصی بر آن صورت که بر دیوار بود، مفتون شد و این زمان، بینی آن صورت را شکستهاند تا کسی بر آن مفتون نشود (6)».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشتها:
1 - برگرفته از: «گنجینهی سخن»، تألیف دکتر ذبیح الله صفا، جلد چهارم، انتشارات امیرکبیر، 1370، 5 -73
2 - چنان که در شماری از مقالات خود بازگفتهام، اسکندر برای ایجاد مشروعیت و قانونیت برای شهریاری و کشورگشایی خود در قلمرو شاهنشاهی هخامنشی، تبلیغات و تلاشهای بسیاری را برای «خودی» و «هخامنشی» نمودن و نمایاندن خویش، به انجام رسانده بود. این تبلیغات چنان مؤثر بود که حتا در اعصار بعد، اسکندر از اعضای دودمان هخامنشی دانسته شد؛ چنان که در همین روایت نیز ملاحظه میشود و اساساً اسکندر جزء شخصیتهای ایرانی به شمار آمده است.
3 - در روایتهای زرتشتی، جاماسپ، داماد زرتشت دانسته میشود. در حماسهی کهن «یادگار زریران»، وی وزیر گشتاسپ و پیشگویی تواناست. شیخ شهاب الدین سهروردی، جاماسپ را از پیشروان حکمت اشراق و از جمله فرزانگان و دانایان سرزمین پارس دانسته است. دو متن پیشگویانه به زبان پهلوی و به نامهای «جاماسپنامه» و «یادگار جاماسپ» به این حکیم پارسی منسوب بوده و اینک در دست است.
4 - این روایت، توصیف سنگنگارهی منسوب به خسرو پرویز در «تاق بستان» کرمانشاه است.
5 - چنان که از این روایت نیز برمیآید، تمام سنگنگارههای تاق بستان - به سان سنگنگارههای تخت جمشید - رنگآمیزی شده بوده که اینک تقریباً اثری از آنها باقی نمانده است.
6 - این توصیف، در اصل مربوط است به سنگنگارهی ایزبانوی «آناهیتا» در تاق بستان که چهرهی وی را تخریب کردهاند. تخریب سر و صورت( واژه صورت در عربی معرب شده از چهره است) سنگی گاوهای بالدار تخت جمشید نیز بر همین مبنا در اواخر دوره صفوی تخریب شده است.
«چنین گویند که در فرس [= ایران]، ده کس بودند که در همهی اصناف مردم، مثل ایشان نبود و نباشد و نه در فرس نیز:
اول، «فریدون» بن آبتین بن کیقباد بن جمشید، [که] جملهی [= همهی] روی زمین مملکت او بود و عالم را به عدل و انصاف آبادان کرد، بعد از آن که از جور ضحاک خراب بود؛ و فردوسی در این معنی فرمود: فریدون فرخ فرشته نبود /// ز مشک و ز عنبر سرشته نبود /// به داد و دهش یافت این نیکویی /// تو داد و دهش کن، فریدون تویی.
دوم، «اسکندر» بن دارا بن داراب (2) پادشاهی بود عظیم و حکیم، تلمیذ ارسطاطالیس [= ارسطو] بود. ترک و هند و چین منقاد او شد و از دنیا برفت و او را سی و دو سال عمر بود.
سیم، «کسری» [= خسرو] و او را نام، انوشیروان بن قباد بود و زمان او، بهترین زمانهای اکاسره [= خسروان] بود و کدام شرف مقابل این باشد که بر الفاظ پیغمبر گذشته که: "ولدت فی زمن الملک العادل" [= در زمان شهریاری دادگر، زاده شدهام]. و عدل او به غایتی بود که جرس [= زنگ] آویخته بود بر در سرای خود تا مظلوم آن را بجنباند و ملک از آن خبردار شود. هفت سال بگذشت و جرس را کسی نجنبانید.
چهارم، بهرام بن یزدجرد بود و او را «بهرام گور» گفتندی. مثل او تیرانداز نبود و چنین گویند که آهویی بر وی بگذشت و با او کنیزی چنگی [= چنگنواز] بود. گفت: فلان آهو را چگونه زنم؟ کنیزک گفت: سم او را بر گوش او بدوز! بهرام کمان برگرفت و مهره[ای] را بر گوش او زد. آهو پای را برداشت و گوش را میخارید، پس تیری بیانداخت و سم او را با گوش او بدوخت.
پنجم، «رستمِ زال» سواری بود که مثل او بر پشت اسب کسی ننشست و از خاصیت او آن بود که اگر با هزار سوار نبرد کردی، بشکستی و اگر با کسی مبارزت کردی، مرد را به نیزه از پشت اسب برگرفتی؛ و فردوسی گوید: جهانآفرین تا جهان آفرید /// سواری چو رستم نیامد پدید.
ششم، «جاماسپ» منجم گشتاسپ بن لهراسب بود (3) و او را کتابی است [که] «احکام جاماسپ» گویند. حکم کرده است بر قرانات [= زمان همسو شدن برخی ستارگان که در قدیم، موجب حوادثی در دنیا دانسته میشد] و در آن جا خبر داده است به خروج موسا و عیسا و به بعثت جناب محمد مصطفا و خبر داده است از زایل شدن دین مجوس و خروج ترک و خرابی عالم و خروج شخصی که ایشان را دفع کند. و مثل او منجمی در هیچ صنف نبوده.
هفتم، «بوذرجمهر» [= بزرگمهر] بن بختکان وزیر اکاسره بود، صاحب تدبیر و رأی و حکمت بود و خطابی به غایت خوب داشت. و چنین گویند که در هند، «شطرنج» را وضع کردند و به کسری [= خسرو انوشروان] فرستادند. بوذرجمهر آن را بیرون آورد [= کشف کرد] که چگونه باید باخت [= بازی کرد] و در مقابل آن، «نرد» نهاد و به هند فرستاد.
هشتم، «باربد» مغنی [= سرودخوان] کسری بود و او را در آن شیوه نظیر نبود. چنین گویند که هر که خواستی که کاری بر کسری عرضه کند و نیارستی [= جرأت نمیکرد]، آن را به باربد گفتی و او آن معنی را در شعر بیاوردی و به آن شعر، آوازی تصنیف کردی و پیش کسری، او را بخواندی. [آن گاه] کسری را معلوم شدی و حاجت او را برآوردی.
نهم، «شبدیز» و آن اسبی به غایت خوب بود و او را خاصیتهای [= ویژگیهای] بسیار بود و چون بمرد، کسری برنجید. بفرمود تا بر جبل [= کوه] بیستون ایوانی بساختند از سنگ و شکل آن اسب ایستاده و کسری بر پشت او نشسته و زرهی پوشیده و صفت آن صورت به غایت خوب است (4). از تدقیق [= ریزهکاری] آن صورت، آن است که میخهایی که بر سم اسب زده، بازدید [= پدیدار] کرده و صورتی که تراشیده، آن جا سیاه است که سیاه باید، و آن جا که سفید باید، سفید است و آن جا که سرخ باید، سرخ است و از جهت این معنی، مردم گویند که این صنعت بیش از قدرت بشر باشد (5).
دهم، «فرهاد» که قصر شیرین را ساخته و میخواسته که [کوه] بیستون را بگشاید، پارهای از آن بریده است. و جمعی گویند صورت شبدیز هم صنعت اوست؛ زیرا که او عاشق شیرین بود و در آن ایوان، صورت شیرین کرده است در غایت خوبی. چنین گویند شخصی بر آن صورت که بر دیوار بود، مفتون شد و این زمان، بینی آن صورت را شکستهاند تا کسی بر آن مفتون نشود (6)».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشتها:
1 - برگرفته از: «گنجینهی سخن»، تألیف دکتر ذبیح الله صفا، جلد چهارم، انتشارات امیرکبیر، 1370، 5 -73
2 - چنان که در شماری از مقالات خود بازگفتهام، اسکندر برای ایجاد مشروعیت و قانونیت برای شهریاری و کشورگشایی خود در قلمرو شاهنشاهی هخامنشی، تبلیغات و تلاشهای بسیاری را برای «خودی» و «هخامنشی» نمودن و نمایاندن خویش، به انجام رسانده بود. این تبلیغات چنان مؤثر بود که حتا در اعصار بعد، اسکندر از اعضای دودمان هخامنشی دانسته شد؛ چنان که در همین روایت نیز ملاحظه میشود و اساساً اسکندر جزء شخصیتهای ایرانی به شمار آمده است.
3 - در روایتهای زرتشتی، جاماسپ، داماد زرتشت دانسته میشود. در حماسهی کهن «یادگار زریران»، وی وزیر گشتاسپ و پیشگویی تواناست. شیخ شهاب الدین سهروردی، جاماسپ را از پیشروان حکمت اشراق و از جمله فرزانگان و دانایان سرزمین پارس دانسته است. دو متن پیشگویانه به زبان پهلوی و به نامهای «جاماسپنامه» و «یادگار جاماسپ» به این حکیم پارسی منسوب بوده و اینک در دست است.
4 - این روایت، توصیف سنگنگارهی منسوب به خسرو پرویز در «تاق بستان» کرمانشاه است.
5 - چنان که از این روایت نیز برمیآید، تمام سنگنگارههای تاق بستان - به سان سنگنگارههای تخت جمشید - رنگآمیزی شده بوده که اینک تقریباً اثری از آنها باقی نمانده است.
6 - این توصیف، در اصل مربوط است به سنگنگارهی ایزبانوی «آناهیتا» در تاق بستان که چهرهی وی را تخریب کردهاند. تخریب سر و صورت( واژه صورت در عربی معرب شده از چهره است) سنگی گاوهای بالدار تخت جمشید نیز بر همین مبنا در اواخر دوره صفوی تخریب شده است.
یک اتفاق بد فرهنگی در مشهد؛