نویسنده : محمد عجم : ۸:۳٩ ب.ظ ; ۱۳٩٠/۱/٢۳
نظرات (0) | لینک دائم |
سفر نامه خلیج فارس و مکه 1
سفر نامه خلیج فارس و مکه 1
امسال فرصتی شد تا دوباره سفر نوروزی را به سواحل خلیج فارس برویم. تهران- اصفهان- شیراز- بوشهر- چارک ، کیش ، مسیر طولانی و خسته کننده اما زیبا و پر تجربه ،خاطرات این سفر لذت بخش است. هر موقع همراهان از خستگی سخن می گفتندسفر روانشاد عمه ام را یادآوری می کردم او دو برابر این مسیر را در سال 1304پیاده و با اسب رفته است. در زمانهای قدیم چند راه برای سفر مردمان خراسان و شرق ایران به مکه وجود داشته یکی از راهها همان مسیری است که ناصر خسرو در گذر رفت و برگشت پیموده است و بسیار دقیق مسیرها را و فاصله ها را شبانه روز شرح داده . مسیر دوم گذر به جنوب و سفر دریایی از یکی از سواحل خلیج فارس و یا دریای عمان الف- مسیر کاملا دریایی به دریای سرخ و مکه و ب- و یا مسیر پایانه غربی خلیج فارس و ادامه مسیر پیاده یا با شتر در صحرای حجاز تا مکه و مسیر سوم مسیری است که عموم کاروانها از جمله کاروان عمه من پیموده است. گناباد – مشهد- نیشابور و ادامه همین مسیر فعلی مشهد تهران تا شهر ری – قم و سپس کرمانشاه – سامرا- کربلا – نجف – بصره کویت حجاز- مکه و در مسیر برگشت مجددا از بصره به آبادان– بوشهر - شیراز-یزد- طبس – فردوس – گناباد. - شاید سفرنامه او در نوع خود بسیار یگانه باشد زیرا وی جزو اندک زنانی است که هم با کاروان اسب، قاطر، خر به سفر کربلا و مکه رفته است و هم در سال 1362 با هواپیما.
او زندگی در عصر غیر ماشینی و زندگی در دهکده جهانی و عصر اینترنت را تجربه کرد. از این نظر خاطرات او بسیار شنیدنی بود که بخش بسیار اندک آن را بصورت فیلم داریم. او می گفت در آن زمان آواخر قاجاریه هنوز ماشین در شهر ما نبود و کاروان هم هر ساله راه نمی افتاد وقتی حاج آقا(شوهر) گفتند که سال آینده کاروان به راه می افتد و ماهم جزو قافله هستیم ، تدارکات را شروع کردیم سال پر آبی بود و همه محصولات وجود داشت. انواع سبزی های خوراکی و انواع سبزی های دارویی، بوی مادران، نعناع، سرموک و ... خشک کردیم، در زمستان به اندازه کافی پختیک(چغندر پخته یا لبوی خشک ) برگه زردآلو و توت خشک، و حبوبات تهیه کردیم، کنجد و خشخاش در هووhavou( هاون) کوبیدیم. ارزن در هاون مخصوص ارزن کوبی ( پوست کندن) برای توگی درست کردن، وسایل آش وخمیر خشک شده ذخیره کردیم تافتون جزغاله ای(پیتزای امروزی) و تافتون سرموکی تهیه و خشک کردیم. و قطاب، گعلک و کعک(کیک) و کلوچه تهیه و خشک کردیم (برای جلوگیری از فاسد شدن)تقریبا ذخیره خوراک 6 ماه در خورجین ها و توبره و کیسه بسته بندی شدند یک کیسه گندم و جو و وسایل لازم تهیه شد. خانواده ما یک خر برای حمل بار یک خر برای حمل آب و سواری دو اسب برای سوار شدن خانمها بود خانواده های دیگر هم به همین سبک . بسیاری از مردان بیشتر مسیرها را پیاده می آمدند. اما خانمها بندرت پیاده روی می کردند ما همواره سوار بر اسب یا قاطر بودیم برای اینکه پا هایمان (ران و کشاله ران) از تماس طولانی با پالان خر و اسب تاول نزند یک قالیچه بر روی پالان دوخته بودیم . مردها در شبانه روز حداکثر غذا نصف و یا یک تافتون می توانستند بخورند نباید پر خوری کرد و گرنه غذا تمام می شد. در بسیاری از مسیر ها مردها کفش ها را در می آوردند و پاپتی (پابرهنه)راه می رفتند کاروان یک رهنما یا راه بلد هم داشت که هم راهبان بود و هم نگهبان و خنجری در کمر بند(تسمه کمر)داشت و بیشتر مسیر را پیاده می آمد. تا آنجا که در داخل ایران بودیم مشکل جندانی نبود با ورود به خاک عراق مشکلات و دلهره شروع می شد ترس از راه زنها و حرامی ها از یکسو و گدایانی که در همه جا جلو کاروان را می گرفتند و غذا می خواستند بسیاری از مردم کفش نداشتند وضع در کویت و حجاز بسیار بدتر بود. گرما، گرد و خاک ، حرامی، گدایان و پا پتی های سمجی که همه جا می گفتند شما خراسانی هستید ثروتمند هستید به ما نان و آذوقه بدهید. یک تکه نان و یا یک برگه هلو یا زرد آلو (کشته خشک keshteh khoshk)خوشحال شان می کرد. و دست از سر ما بر می داشتند.ذخیره آب در مسیر کربلا به کویت و کویت به حجاز خیلی مهم بود در این مسیر تمام مشکها همواره باید پر آب می بود نمی شد به آب انبارها و چاههای مسیر اعتماد کرد.گاهی مسافران در این مسیر ذخیره آب را تمام می کردند و وقتی به آب انبار و یا چاه آب می رسیدند آن را خشک و بی آب می یافتند و یا حیوانات متعفن شده در آن بود و ممکن بود هلاک شوند. اگر کسی می میرد افراد زیادی می مردند و در محل مرگ باید دفن می شد. امکان جابجا کردن جنازه نبود. سفر بسوی مشهد یک هفته طول کشید و از آنجا به قدمگاه و سبزوار و در نهایت ری و قم و کرمانشاه ، سامرا، کربلا و نجف و سپس بصره و حجاز ادامه دارد....
خوشبختانه ما نود سال بعد این مسیر را با ماشین طی می کردیم و نگرانی های عمه ام و کاروانیانش را نداشتیم همه چیز امن و امان بود و تنها ترس ما از جریمه های پلیس بود و کمین های آنها در گذرگاهها بودآنقدر جریمه شدیم که گاهی با دیدن ماکت های ماشین پلیس فورا ترمز می زدیم و سرعت را از 120 به 80 می رساندیم. از اروند کنار تا بندر عباس حدود 1500 کیلومتر است همه جا جاده خوب است بغیر از حدود 300 کیلومتر هوای بسیار دلپذیری از خلیج فارس می وزد و مانند کولر آبی روح را جلا می دهد اما این هوا فقط برای اسفند و فروردین اعتبار دارد ادامه دارد..... سفر نامه خلیج فارس و مکه
به فکر حقوق بنیادین اقلیت فارس در حکومتهای مستبدو الیگارشی و مرتجع عرب باشیم
در زمان هخامنشی و ساسانی فارسها در عراق اکثریت بودند و در زمان خلفای اسلامی و در دوره اموی و عباسی عموما در جامعه عرب ادغام شدند و یا به مصر و شمال آفریقا تا اندلس وصحرای غربی مهاجرت کردند
اما امروزه نیز حتی در عراق یک درصد جمعیت فارسها هستند که همواره حقوق شهروندی آنها انکار و از هر گونه حقوقی محروم بوده و هرگاه که نظامهای خودخواه و مستبد اراده کرده اند آنها را اخراج و اموال آنها را مصادره کرده اند صدام یک نمونه از این رفتارهای غیر انسانی را در تاریخ ثبت کرده است در بحرین و احسا و قطیف اقلیت فارس در هزاره اول اسلام اکثریت داشتند در بحرین همواره فارسها در اکثریت بوده اند بحرین منطقه ای است که در دوره بهرام ابن سعید گناوه ای شهری کاملا افارسی بوده است کرامتیان یا قرامطه بر تمام منطقه ای که شامل جزیره بحرین و سواحل جنوب خلیج فارس بود حکومت داشتند امروز این اقلیت از تمام حقوق خود محروم و مجبور به انکار هویت عجمی و فارسی خود است. در امارات و عمان نیز وضع همین طور بوده راس الخیمه سرزمینی فارسی است و عمان در صده های اول میلادی کاملا فارسی بوده است تا دو قرن قبل نیز بلوچ ها در آنجا در اکثریت بوده اند امروز این اقوام فارسی هویت خود را از دست داده اند باید همه مستبدین عرب وادار شوند که حقوق اقلیت های زبانی و مذهبی را برسمیت بشناسند این حق اولیه انسانهایی است که اجداد آنها سختی های این سرزمینها را تحمل و آن را به نسل رفاه زده امروز منتقل کرده اند.
سفر خلیج فارس و مکه دشواری های راه و دزدان بدوی
در بخش پیشین گذشت که یکی از عادی ترین مشکلات کاروان های حج؛ اعم از عجم(ایرانی) و عرب در مسیرهای بیابانی، گرفتاری آنان در میان اعراب غارتگر بادیه بود که دزدی از کاروان های تجاری و زیارتی را از دو سه هزار سال قبل به عنوان یک درآمد مشروع و یک راه و رسم برگزیده بودند و به گفته نایب الصدر «معتقدند که راه زنی و قافله غارت کردن مباح است».(1) پیش از این، نمونه هایی از این دشواری ها را به خصوص در راه جبل اشاره کردیم. در این باره، اطلاعات بیشتری در سفرنامه ها وجود دارد که خود نتیجه گسترده بودن این قبیل حملات و راهزنی هاست. تأمین راه به عهده نیروهای دولتی؛ اعم از عثمانی و حکومت شرفای مکه و مدینه بوده، لیکن به رغم تلاش هایی که صورت می گرفت، به دلیل طولانی بودن راه، دشواری اسکان نیروهای نظامی و جز آن، حفظ وحراست از کاروان ها، به طور کامل، ممکن نبوده است.
در برخی روستاها، وضع اعراب از نظر «خبث باطن و خونخواری» به قدری خراب بود که عسکر رومی، شب از ترس در قلعه می ماند و درها را به روی خود می بست.(2) حتی در برخی منازل، خطر آن اندازه بود که نیروهای دولتی «از شرارت اعراب حرب» کاروانسرای خود را ترک کرده و نمی ماندند.(3) چنان که گاه کاروان را همراهی می کردند و در رویارویی با دشمن شکست خورده، خود نیز به همراه کاروانیان قلع و قمع می شدند. حاجی علی خان اعتمادالسلطنه در سال 1263 در باره حمله عرب ها در بیست فرسنگی راه جبل از بغداد به سوی شام می نویسد: بالاخره هر چه باروت داشتیم تمام شد، و از خارج کسی به امداد ما نیامد، عرب قریب هشتاد سوار بودند، مطمئن شدند که دیگر در تیپ ما قورخانه باقی نمانده، یک دفعه همه هجوم آوردند، که هر نفرمان به دست چهار نفر عرب ماندیم، شش نفر از ما زخمی شد، یکی بنده بودم ... چهار نفر از سوارهای جنگی که [یکی [از آنها، دو روز دیگر مرد. چنان لخت و برهنه مان کردند که تنبان در پای احدی باقی نگذاشتند، اسب و اسباب جَبَلی ها و تاتارخانه را به کلّی گرفتند، به علاوه یک قافله هم در جلو ما بود، که قریب پنجاه شصت چاپار داشتند. آنها را هم به صورت ما کردند، و در نهایت پریشانی از منزل که دلی عباس باشد، مراجعت کردیم.(4)
به طور معمول، مستحفظینی که همراه کاروان تا محلی می آمدند، پس از رسیدن به آن محل «قبض سلامتی گرفته مرخّص می شدند»(5) و کسان دیگری همراهی کاروان را عهده دار می گشتند.
بسیاری از قبایل راه؛ اعم از راه جبل یا راه مدینه به مکه، درآمدی از طریق حجاج داشته و حتی با توافق قبلی با پاشای شام یا شریف مکه، به صورت عادی پولی از حمله دارها می گرفتند. گزارش اعتمادالسلطنه در سال 1263 از اعراب راه چنین است که «کلاً اهلش عربِ پابرهنه زبان نفهم هستند، قریب سی ـ چهل هزار [نفر] از این دهات، تفنگ چی خوب بیرون می آید، و اطاعت به احدی ندارند، مگر به مشایخ خودشان، هر ساله قریب ده هزار تومان از جانب دولت روم مستمری دارند، به اعتقاد اعراب باجِ حاج است، هرگاه امین صُرّه، که خزانه دار دولت است، دو ساعت پیش از ورودِ حاج، این وجه را به مشایخ مزبور تسلیم نکند، عبور حاج مقدور نیست، جمعیت می کنند، هرگاه رأیشان تاختِ حاج بشود، پنجاه هزار تومان در آن واحد از حاج مطالبه می کنند.»(6)
اعتماد السلطنه در باره اهمیت موقعیت شریف نزد اعراب بدوی می نویسد: پیش از ورود به مدینه، باید با خود شریف یا ولیعهدش، با هزار نفر شتر سوار عرب وارد مدینه شده، حاج را همراه خود به مکه بیاورد و در مراجعت هم تا آنجا بدرقه نماید، اگر غیر از این باشد اعراب آن میانه، جمعیّت زیاد دارند و حاج را برهنه می کنند، از توپ و عسکرِ امیرحاج شامی نمی ترسند، و لیکن از شریف مثل سگ می ترسند.(7)
این ممکن بود که برخی از قبایل بر اساس همین قراردادها، وجهی از آن را به خود شریف نیز می رساندند. روشن بود که حکومت نمی توانست به طور کامل در برابر قبایل بایستد و برای تأمین امنیت پرداخت وجهی را به آنان ضروری می دید و در این باره، با آنان قراردادهایی نیز بسته می شد.(8) این مبلغ عنوان «حق راه» یا «حفاظت حاجیان» داشت که رؤسای قبایل از حمله دارها ـ و آنان نیز از حاجیان ـ می گرفتند.(9) عقیده ترکان عثمانی آن بود که «افندم خرسیسه چاره اولماز؛ چاره دزد را نمی توان کرد.»(10)
از مدینه تا مکه، دو راه وجود داشت؛ یکی راه سلطانی و دیگری راه فُرْع. برخی راه شرق را راه سوّمی دانسته اند.(11) منازل راه فرع عبارت بود از: وادی فاطمه، بئر عسفان، قضیمه، رابغ، بئر رضوان، امّ الضباع، ریّان، سمت الأبیض، بئر العذب، و بئر الماشی. اما منازل راه سلطانی، از مکه تا رابغ با راه فرع یکی بوده و پس از آن از بئر مستوره، بئر حصان، بئر عباس و مسجد شجره می گذشت که مسجد شجره منتهی الیه هر دو راه در رسیدن به مدینه بود.(12) راه سوم هم آن بود که از مکه به جده رفته به کشتی بنشینند و از آنجا به ینبع رفته بار دیگر با شتر عازم مدینه شوند. این راهی است که مخبرالسلطنه همراه امین السلطان و دیگر همراهان در سال 1321 آن را طی کردند.(13) طبعا شمار کسانی که از این راه می رفتند، اندک بود. اعتقاد بسیاری بر این بوده است که راه سلطانی بهتر از راه شرق است؛ جز آن که برخی سال ها، برای این که پولی به اعراب آن مسیر داده نشود، راه شرقی را که سخت تر و سنگلاخی است انتخاب می کنند.(14)
در برخی از این راهها، آب اندکی وجود داشت و نبودن آب سبب آزار و اذیت فراوان حجاج به ویژه کسانی می شد که پیاده سفر می کردند. میرزا داود شرحی از تشنگی مردم را نگاشته و از جمله می نویسد:
«هیچ فراموش نمی کنم، زنی مصری را که با وجود اینکه سواره بود آمد نزد حقیر و زبان خود را نشان داد که تشنه ام و یک لنگه دست بند خود را می داد که او را آب بدهم، وقتی که او را آب دادم و دست بند را هم نگرفتم، دست حقیر را بوسیده و می خواست حقیر را سجده کند، امروز به قدر مقدور و هر چه آب داشتم دادم، و وضو هم نگرفتم، بلکه طهارت هم نگرفتم، آب قلیان ما را گرفته و خورده بودند».(15)
هرکدام این راه ها خطرات خاص خود را داشت و هر سال یا هر چند سال، ممکن بود که حجاج یکی از این راه ها را طی کنند. در مسیر رفتن، به طور معمول، حجاج ایرانی همه با هم حرکت می کردند.(16) فرهاد میرزا در سال 1292 نوشته است که «ده ـ پانزده سال است که راه سلطانی مسدود شده است». راه فرع نیز آن سال به خاطر زندانی بودن یکی از اهالی این منطقه در مدینه، مسدود شد و قبایل اجازه عبور کاروان حج را ندادند و آنان را مجبور کردند تا از راه سلطانی بروند. اما آن راه نیز به دلیل وحشتی که از سوی طایفه حرب وجود داشت، متوقف شده، راه سخت تری انتخاب گردید.(17)
در نزدیکی مدینه، و در مسیر خروج به سمت مکه، طوایف مختلفی از قبیله حرب بودند که کارشان اخاذی از کاروان و عامل حکومت یا محمل شام برای هدایت کاروان بودند و ناامنی ها و تیراندازی ها و ایجاد ترس و وحشت در میان کاروانیان، کار آنها بوده است. این طایفه در همین سال 1292 ادعا کردند که مالیات یا به قول خودشان اخوه یا خاوه هفت سال را نگرفته اند و تا نگیرند اجازه عبور به کاروان را نخواهند داد.(18)
فراهانی در سال 1302 شرحی مفصل از خاوه و چگونگی آن داده است. ایرانی ها مکلّف بودند که شخصا خاوه را به قبیله حرب که میان مدینه ومکه مستقرند، بپردازند. آنها این وجه را با کرایه به رییس قافله یا حمله دار می دادند. در صورتی که این پول به دست رؤسای قبایل می رسید، کاروان به سلامت می گذشت و الاّ معطلی و غارت و چپاول امری عادی بود.(19)
گزارش نایب الصدر در سال 1305 از وضعیت حرکت کاروان از مکه تا مدینه، نشان می دهد که حرامی ها دزدها هرلحظه در کمین حمله بوده اند. شب ها مرتب ندای «نخوابید، نخوابید» بلند بوده و هر کسی که تنها چند قدم از کاروان دور می شده، دزدان به او حمله ور شده او را می کشتند و اموالش را می بردند. در این سفر به حاج اعلام شد که «مَنْ خَرَجَ عَن حَدِّهِ، فَدَمه فی عُنُقِه». «هر کس از حد خود خارج شود، خونش به گردن خودش است.»(20) زائری در سال 1317 از حضور «بیست نفر عسکر و بیست نفر مستحفظ» که برای حاج گذاشته بودند، یاد کرده و با این حال می نویسد:
«مع هذا تا صبح از صدای همهمه و تیر و گلوله و تاختن حرامی ها به جانب مردم، احدی خواب نکرد و مال مردم را، چه در روز و چه در شب خیلی بردند و چند نفر هم مجروح شدند که به قدر صد قدم از چادرشان بیرون رفته بودند، زخم کاری برداشتند و قریب پانصد تومان لیره و مروارید از آنها بردند که خود فدوی دیدم.»(21)
در مورد دیگری که مربوط به سال 1315 است، یکی از حجاج در حالی که تنها ده قدم از خیمه خود دور شده بود «ناگهان فریادش بلند شد که قَتَلُونی». حجاج هر یک حربه ای برداشته بدان سوی شتافتند. وقتی بالای سرش رسیدند، او را بی هوش یافتند. معلوم شد هرچه از لیره و پول به همراه داشته برده بودند.(22)
در گزارشی از سال 1331 آمده است: کاروان بزرگی که قصد حرکت از مدینه به مکه را داشت، در یک فرسنگی شهر ایستاد تا صبح حرکت کند. اما شب هنگام که «ظلمت افق را فرو گرفت، دزدانِ حوالی، بنای آدم کشی و غارتگری گذاشتند و جماعتی حفظه و حرسه اطراف حاج فریاد الحفاظ و بَرّه، بَرّه بلند کردند و تا به صبح از تشویش و قال و قیل خواب درستی نرفتیم.» فردا نیز حرکت نشد وشب بعد هم «مثل شب گذشته مشغول به مدافعه با اشرار شدند».(23) معلوم شد قبیله ای که سر راه است پول می خواهد . مذاکرات به جایی نرسید. و در نهایت کاروان بدون مصالحه حرکت کرد؛ اما آن قدر اوضاع خطرناک بود که حجاج نتوانستند برای محرم شدن به مسجد شجره بروند و از برابر آن محرم شدند. با این حال، یک مرتبه «صدای گلوله و تفنگ از عقب قافله بلند شد و آتش حرب و فتنه مشتعل گردید. حجاج مُحْرم برهنه بیچاره سوار بر شترها روی به راه نهادند ... رفته رفته از اطراف کوه ها گلوله باریدن گرفت. قافله حاج هدف رصاص جفا کردند. شترها رمیدند. کجاوه ها زمین خورد. جمّال های خبیث چون بازار را آشفته دیدند و آب گل آلود، مشغول نهب وصید ماهی شدند(غارت و چپاول کردند)... جمعیت دزدها زیاد شد، از سه طرف باران گلوله باریدن گرفت ... زن های مجلّله با لباس احرام پای برهنه از هراس جان، هر یک به سمتی می دویدند ... فی الحقیقه قیامتی برپا شد.» ماجرا واقعا خواندنی است.(24) عاقبت کاروان به مدینه برگشت، اما زمانی که «جمعی هدف گلوله مجروح و چند نفری مقتول شده. آن قدرها لیره و بارها و قره پوک ها و براتها و زرها و زیورها و قالیچه ها رفت که قلم نوشتن آن را طاقت ندارد.»، «همین که حجاج جمع شدند، صدای ضجّه و گریه بلند شد، مسلمان نشنود، کافر نبیند !»(25)
نویسنده این سفرنامه، شرحی از این بدبختی نوشته و در نهایت می افزاید: «این است حال ایرانی بیچاره در یک فرسخی مدینه طیّبه، مرکز حکومت با وجودی که مبلغی خطیر به رسم خاوه مثل جزیه از نوع ایرانی بخصوص می گیرند.»(27)
بدین ترتیب زمانی که یک کاروان از مکه به سمت مدینه یا به عکس به راه می افتاد، می بایست هر لحظه منتظر حملات اعراب بدوی می بود. کمترین شکل حمله، دزدی های نامرئی بود که در نیمه های شب صورت می گرفت و اعراب، با نزدیک شدن به کاروان، به آرامی و بی سر و صدا، اموال مردم را غارت می کردند. گاه چنان بر سر حاجِ دور شده از کاروان می زدند که او را بی هوش کرده، اموالش را غارت می کردند و پس از آن کسان آن شخص، او را دریافته به همین که سالم بود، راضی و خشنود بودند.(28)
اما صورت پرهزینه این قبیل دزدی ها، حملات دسته جمعی دزدان به کاروان بود که با تیر و تفنگ صورت می گرفت و معمولاً کشته هایی نیز به همراه داشت. یک بار که اشرار اعرابی به کاروانی حمله کردند «شصت ـ هفتاد نفر جمّال، همگی با خنجرها و آلات و ادوات حرب جلوگیری کرده، تیر و تفنگ چند رد و بدل و مخاصمه و مدافعه کاملی شد.»(29)
همین شتربانان که آنان را جمّال می گفتند، گاه خود مهم ترین دشواری بودند و به انواع و اقسام بهانه، پول اضافی از حجاج دریافت می کردند و کسی هم جرأت مخالفت با آنان را نداشت.(30) یک راه دزدی آن بود که افسار شتر را از «قطار گسیخته»، شتر را به کناری برده به «دست آویز اصلاح شکدف» اموال آن را می بردند.(31)
به هر روی دشواری های راه و ترس و دلهره حجاج به قدری بود که بلااستثنا وقتی به مقصد می رسیدند، از این که «از وحشت و زحمت این منازل خطرناک جان و مال به سلامت» برده اند، شکرگزار بودند.(32) حجاج به خاطر همین وضعیت خطرناک راه، مجبور بودند در شب کشیک بدهند، چرا که «در تمام منازل راه مدینه دزد و حرامی» فراوان بود.(33) با این حال، اتفاق می افتاد که «از چهار طرف صدای دزد، دزد» در می گرفت و بعد معلوم می شد که «در بین راه، خورجین پسر حاج عبدالهادی استرآبادی که در بغداد تجارت دارد، از زیر پایش بریده با بقچه رختش بردند.» راوی که یک زن زائر است، می افزاید: این «حرکات بسیار شبیه است به مثال حسین کُردکه در کتاب ها نقل می کنند.»(34) در این میان، شب هایی که مهتاب بود، به دلیل قابلیت مراقبت، کمتر این قبیل اتفاقات می افتاد.(35)
گاه این خطر به حدی بود که زائرانی که ابتدا حج را به جای آورده و سپس قصد رفتن به مدینه را داشتند، از رفتن منصرف می شدند. آنان به اجبار، نایبی از شیعیان مدینه می گرفتند تا برای آنها در مدینه زیارت کند.(36)در واقع، شریف مکه نیز نمی توانست کاری بکند و به همین دلیل، اعلام می کرد که راه ناامن است و او مسؤولیتی ندارد. اگر علما در حج حاضر بودند، اعلام می کردند که رفتن به مدینه صلاح نیست.(37) حتی شریف مکه به امین الدوله توصیه کرد که راه مدینه به ینبع خطرناک بوده چرا که «هوس اعراب صحرایی در ایجاد مشکلات و سلب امنیت پایان ندارد.»(38) البته وقتی وی به مدینه رسید، شیوخ راه ینبع، ناصر و شاهر و شاکر نزد وی «آمدند و در باب آن راه و امنیت و سلامت آن سمت گفتگوها» کردند.(39) اینان آمده بودند تا امین الدوله را قانع کنند تا از راه ینبع بازگردد.(40)
مصیبت تنها در راه جبل و یا مسیر مکه به مدینه نبود، بلکه در فاصله کوتاه جده تا مکه نیز اعراب غارتگر حضور داشتند. مخبرالسلطنه می نویسد که تاکتیک آنها این است که از یک سو تیراندازی می کنند و وقتی قافله درهم شد، می ریزند و می برند. «اگر کسی دفاع کرد، خنجر در سینه اش می خلد. زنی ترک مجروح شد و مردی مقتول.» این در حالی است که طول کاروان هزار ذرع بوده است.(41) در این مسیر در فواصل اندکی قراولخانه بوده و به مقدار هر دو فرسنگی، یک قلعه با شماری نیرو حضور داشته و ابتدا و انتهای کاروان مراقبت می شده است.(42) دزدی شامل حال صحرای منا هم می شد. امین الدوله دو بزغاله را که برای کشتن آورده بودند، از رأفت در پشت چادر نگه داشته گفت برای آنان علف فراهم کنند. «هنوز علف نرسیده، عرب ها یکی را دزدیدند و دیگری در فراق رفیق خود نالان بود که به جزئی غفلت آن هم به سرقت رفت.»(43) این دزدی شکل های دیگری هم داشت. جمّالی قول دادن شتر داده پولی توسط دلال گرفته و صبح روزی که حجاج از مکه عازم مدینه شدند، نه از شتربان خبری هست و نه شتر.(44)
در برخی روستاها، وضع اعراب از نظر «خبث باطن و خونخواری» به قدری خراب بود که عسکر رومی، شب از ترس در قلعه می ماند و درها را به روی خود می بست.(2) حتی در برخی منازل، خطر آن اندازه بود که نیروهای دولتی «از شرارت اعراب حرب» کاروانسرای خود را ترک کرده و نمی ماندند.(3) چنان که گاه کاروان را همراهی می کردند و در رویارویی با دشمن شکست خورده، خود نیز به همراه کاروانیان قلع و قمع می شدند. حاجی علی خان اعتمادالسلطنه در سال 1263 در باره حمله عرب ها در بیست فرسنگی راه جبل از بغداد به سوی شام می نویسد: بالاخره هر چه باروت داشتیم تمام شد، و از خارج کسی به امداد ما نیامد، عرب قریب هشتاد سوار بودند، مطمئن شدند که دیگر در تیپ ما قورخانه باقی نمانده، یک دفعه همه هجوم آوردند، که هر نفرمان به دست چهار نفر عرب ماندیم، شش نفر از ما زخمی شد، یکی بنده بودم ... چهار نفر از سوارهای جنگی که [یکی [از آنها، دو روز دیگر مرد. چنان لخت و برهنه مان کردند که تنبان در پای احدی باقی نگذاشتند، اسب و اسباب جَبَلی ها و تاتارخانه را به کلّی گرفتند، به علاوه یک قافله هم در جلو ما بود، که قریب پنجاه شصت چاپار داشتند. آنها را هم به صورت ما کردند، و در نهایت پریشانی از منزل که دلی عباس باشد، مراجعت کردیم.(4)
به طور معمول، مستحفظینی که همراه کاروان تا محلی می آمدند، پس از رسیدن به آن محل «قبض سلامتی گرفته مرخّص می شدند»(5) و کسان دیگری همراهی کاروان را عهده دار می گشتند.
بسیاری از قبایل راه؛ اعم از راه جبل یا راه مدینه به مکه، درآمدی از طریق حجاج داشته و حتی با توافق قبلی با پاشای شام یا شریف مکه، به صورت عادی پولی از حمله دارها می گرفتند. گزارش اعتمادالسلطنه در سال 1263 از اعراب راه چنین است که «کلاً اهلش عربِ پابرهنه زبان نفهم هستند، قریب سی ـ چهل هزار [نفر] از این دهات، تفنگ چی خوب بیرون می آید، و اطاعت به احدی ندارند، مگر به مشایخ خودشان، هر ساله قریب ده هزار تومان از جانب دولت روم مستمری دارند، به اعتقاد اعراب باجِ حاج است، هرگاه امین صُرّه، که خزانه دار دولت است، دو ساعت پیش از ورودِ حاج، این وجه را به مشایخ مزبور تسلیم نکند، عبور حاج مقدور نیست، جمعیت می کنند، هرگاه رأیشان تاختِ حاج بشود، پنجاه هزار تومان در آن واحد از حاج مطالبه می کنند.»(6)
اعتماد السلطنه در باره اهمیت موقعیت شریف نزد اعراب بدوی می نویسد: پیش از ورود به مدینه، باید با خود شریف یا ولیعهدش، با هزار نفر شتر سوار عرب وارد مدینه شده، حاج را همراه خود به مکه بیاورد و در مراجعت هم تا آنجا بدرقه نماید، اگر غیر از این باشد اعراب آن میانه، جمعیّت زیاد دارند و حاج را برهنه می کنند، از توپ و عسکرِ امیرحاج شامی نمی ترسند، و لیکن از شریف مثل سگ می ترسند.(7)
این ممکن بود که برخی از قبایل بر اساس همین قراردادها، وجهی از آن را به خود شریف نیز می رساندند. روشن بود که حکومت نمی توانست به طور کامل در برابر قبایل بایستد و برای تأمین امنیت پرداخت وجهی را به آنان ضروری می دید و در این باره، با آنان قراردادهایی نیز بسته می شد.(8) این مبلغ عنوان «حق راه» یا «حفاظت حاجیان» داشت که رؤسای قبایل از حمله دارها ـ و آنان نیز از حاجیان ـ می گرفتند.(9) عقیده ترکان عثمانی آن بود که «افندم خرسیسه چاره اولماز؛ چاره دزد را نمی توان کرد.»(10)
از مدینه تا مکه، دو راه وجود داشت؛ یکی راه سلطانی و دیگری راه فُرْع. برخی راه شرق را راه سوّمی دانسته اند.(11) منازل راه فرع عبارت بود از: وادی فاطمه، بئر عسفان، قضیمه، رابغ، بئر رضوان، امّ الضباع، ریّان، سمت الأبیض، بئر العذب، و بئر الماشی. اما منازل راه سلطانی، از مکه تا رابغ با راه فرع یکی بوده و پس از آن از بئر مستوره، بئر حصان، بئر عباس و مسجد شجره می گذشت که مسجد شجره منتهی الیه هر دو راه در رسیدن به مدینه بود.(12) راه سوم هم آن بود که از مکه به جده رفته به کشتی بنشینند و از آنجا به ینبع رفته بار دیگر با شتر عازم مدینه شوند. این راهی است که مخبرالسلطنه همراه امین السلطان و دیگر همراهان در سال 1321 آن را طی کردند.(13) طبعا شمار کسانی که از این راه می رفتند، اندک بود. اعتقاد بسیاری بر این بوده است که راه سلطانی بهتر از راه شرق است؛ جز آن که برخی سال ها، برای این که پولی به اعراب آن مسیر داده نشود، راه شرقی را که سخت تر و سنگلاخی است انتخاب می کنند.(14)
در برخی از این راهها، آب اندکی وجود داشت و نبودن آب سبب آزار و اذیت فراوان حجاج به ویژه کسانی می شد که پیاده سفر می کردند. میرزا داود شرحی از تشنگی مردم را نگاشته و از جمله می نویسد:
«هیچ فراموش نمی کنم، زنی مصری را که با وجود اینکه سواره بود آمد نزد حقیر و زبان خود را نشان داد که تشنه ام و یک لنگه دست بند خود را می داد که او را آب بدهم، وقتی که او را آب دادم و دست بند را هم نگرفتم، دست حقیر را بوسیده و می خواست حقیر را سجده کند، امروز به قدر مقدور و هر چه آب داشتم دادم، و وضو هم نگرفتم، بلکه طهارت هم نگرفتم، آب قلیان ما را گرفته و خورده بودند».(15)
هرکدام این راه ها خطرات خاص خود را داشت و هر سال یا هر چند سال، ممکن بود که حجاج یکی از این راه ها را طی کنند. در مسیر رفتن، به طور معمول، حجاج ایرانی همه با هم حرکت می کردند.(16) فرهاد میرزا در سال 1292 نوشته است که «ده ـ پانزده سال است که راه سلطانی مسدود شده است». راه فرع نیز آن سال به خاطر زندانی بودن یکی از اهالی این منطقه در مدینه، مسدود شد و قبایل اجازه عبور کاروان حج را ندادند و آنان را مجبور کردند تا از راه سلطانی بروند. اما آن راه نیز به دلیل وحشتی که از سوی طایفه حرب وجود داشت، متوقف شده، راه سخت تری انتخاب گردید.(17)
در نزدیکی مدینه، و در مسیر خروج به سمت مکه، طوایف مختلفی از قبیله حرب بودند که کارشان اخاذی از کاروان و عامل حکومت یا محمل شام برای هدایت کاروان بودند و ناامنی ها و تیراندازی ها و ایجاد ترس و وحشت در میان کاروانیان، کار آنها بوده است. این طایفه در همین سال 1292 ادعا کردند که مالیات یا به قول خودشان اخوه یا خاوه هفت سال را نگرفته اند و تا نگیرند اجازه عبور به کاروان را نخواهند داد.(18)
فراهانی در سال 1302 شرحی مفصل از خاوه و چگونگی آن داده است. ایرانی ها مکلّف بودند که شخصا خاوه را به قبیله حرب که میان مدینه ومکه مستقرند، بپردازند. آنها این وجه را با کرایه به رییس قافله یا حمله دار می دادند. در صورتی که این پول به دست رؤسای قبایل می رسید، کاروان به سلامت می گذشت و الاّ معطلی و غارت و چپاول امری عادی بود.(19)
گزارش نایب الصدر در سال 1305 از وضعیت حرکت کاروان از مکه تا مدینه، نشان می دهد که حرامی ها دزدها هرلحظه در کمین حمله بوده اند. شب ها مرتب ندای «نخوابید، نخوابید» بلند بوده و هر کسی که تنها چند قدم از کاروان دور می شده، دزدان به او حمله ور شده او را می کشتند و اموالش را می بردند. در این سفر به حاج اعلام شد که «مَنْ خَرَجَ عَن حَدِّهِ، فَدَمه فی عُنُقِه». «هر کس از حد خود خارج شود، خونش به گردن خودش است.»(20) زائری در سال 1317 از حضور «بیست نفر عسکر و بیست نفر مستحفظ» که برای حاج گذاشته بودند، یاد کرده و با این حال می نویسد:
«مع هذا تا صبح از صدای همهمه و تیر و گلوله و تاختن حرامی ها به جانب مردم، احدی خواب نکرد و مال مردم را، چه در روز و چه در شب خیلی بردند و چند نفر هم مجروح شدند که به قدر صد قدم از چادرشان بیرون رفته بودند، زخم کاری برداشتند و قریب پانصد تومان لیره و مروارید از آنها بردند که خود فدوی دیدم.»(21)
در مورد دیگری که مربوط به سال 1315 است، یکی از حجاج در حالی که تنها ده قدم از خیمه خود دور شده بود «ناگهان فریادش بلند شد که قَتَلُونی». حجاج هر یک حربه ای برداشته بدان سوی شتافتند. وقتی بالای سرش رسیدند، او را بی هوش یافتند. معلوم شد هرچه از لیره و پول به همراه داشته برده بودند.(22)
در گزارشی از سال 1331 آمده است: کاروان بزرگی که قصد حرکت از مدینه به مکه را داشت، در یک فرسنگی شهر ایستاد تا صبح حرکت کند. اما شب هنگام که «ظلمت افق را فرو گرفت، دزدانِ حوالی، بنای آدم کشی و غارتگری گذاشتند و جماعتی حفظه و حرسه اطراف حاج فریاد الحفاظ و بَرّه، بَرّه بلند کردند و تا به صبح از تشویش و قال و قیل خواب درستی نرفتیم.» فردا نیز حرکت نشد وشب بعد هم «مثل شب گذشته مشغول به مدافعه با اشرار شدند».(23) معلوم شد قبیله ای که سر راه است پول می خواهد . مذاکرات به جایی نرسید. و در نهایت کاروان بدون مصالحه حرکت کرد؛ اما آن قدر اوضاع خطرناک بود که حجاج نتوانستند برای محرم شدن به مسجد شجره بروند و از برابر آن محرم شدند. با این حال، یک مرتبه «صدای گلوله و تفنگ از عقب قافله بلند شد و آتش حرب و فتنه مشتعل گردید. حجاج مُحْرم برهنه بیچاره سوار بر شترها روی به راه نهادند ... رفته رفته از اطراف کوه ها گلوله باریدن گرفت. قافله حاج هدف رصاص جفا کردند. شترها رمیدند. کجاوه ها زمین خورد. جمّال های خبیث چون بازار را آشفته دیدند و آب گل آلود، مشغول نهب وصید ماهی شدند(غارت و چپاول کردند)... جمعیت دزدها زیاد شد، از سه طرف باران گلوله باریدن گرفت ... زن های مجلّله با لباس احرام پای برهنه از هراس جان، هر یک به سمتی می دویدند ... فی الحقیقه قیامتی برپا شد.» ماجرا واقعا خواندنی است.(24) عاقبت کاروان به مدینه برگشت، اما زمانی که «جمعی هدف گلوله مجروح و چند نفری مقتول شده. آن قدرها لیره و بارها و قره پوک ها و براتها و زرها و زیورها و قالیچه ها رفت که قلم نوشتن آن را طاقت ندارد.»، «همین که حجاج جمع شدند، صدای ضجّه و گریه بلند شد، مسلمان نشنود، کافر نبیند !»(25)
نویسنده این سفرنامه، شرحی از این بدبختی نوشته و در نهایت می افزاید: «این است حال ایرانی بیچاره در یک فرسخی مدینه طیّبه، مرکز حکومت با وجودی که مبلغی خطیر به رسم خاوه مثل جزیه از نوع ایرانی بخصوص می گیرند.»(27)
بدین ترتیب زمانی که یک کاروان از مکه به سمت مدینه یا به عکس به راه می افتاد، می بایست هر لحظه منتظر حملات اعراب بدوی می بود. کمترین شکل حمله، دزدی های نامرئی بود که در نیمه های شب صورت می گرفت و اعراب، با نزدیک شدن به کاروان، به آرامی و بی سر و صدا، اموال مردم را غارت می کردند. گاه چنان بر سر حاجِ دور شده از کاروان می زدند که او را بی هوش کرده، اموالش را غارت می کردند و پس از آن کسان آن شخص، او را دریافته به همین که سالم بود، راضی و خشنود بودند.(28)
اما صورت پرهزینه این قبیل دزدی ها، حملات دسته جمعی دزدان به کاروان بود که با تیر و تفنگ صورت می گرفت و معمولاً کشته هایی نیز به همراه داشت. یک بار که اشرار اعرابی به کاروانی حمله کردند «شصت ـ هفتاد نفر جمّال، همگی با خنجرها و آلات و ادوات حرب جلوگیری کرده، تیر و تفنگ چند رد و بدل و مخاصمه و مدافعه کاملی شد.»(29)
همین شتربانان که آنان را جمّال می گفتند، گاه خود مهم ترین دشواری بودند و به انواع و اقسام بهانه، پول اضافی از حجاج دریافت می کردند و کسی هم جرأت مخالفت با آنان را نداشت.(30) یک راه دزدی آن بود که افسار شتر را از «قطار گسیخته»، شتر را به کناری برده به «دست آویز اصلاح شکدف» اموال آن را می بردند.(31)
به هر روی دشواری های راه و ترس و دلهره حجاج به قدری بود که بلااستثنا وقتی به مقصد می رسیدند، از این که «از وحشت و زحمت این منازل خطرناک جان و مال به سلامت» برده اند، شکرگزار بودند.(32) حجاج به خاطر همین وضعیت خطرناک راه، مجبور بودند در شب کشیک بدهند، چرا که «در تمام منازل راه مدینه دزد و حرامی» فراوان بود.(33) با این حال، اتفاق می افتاد که «از چهار طرف صدای دزد، دزد» در می گرفت و بعد معلوم می شد که «در بین راه، خورجین پسر حاج عبدالهادی استرآبادی که در بغداد تجارت دارد، از زیر پایش بریده با بقچه رختش بردند.» راوی که یک زن زائر است، می افزاید: این «حرکات بسیار شبیه است به مثال حسین کُردکه در کتاب ها نقل می کنند.»(34) در این میان، شب هایی که مهتاب بود، به دلیل قابلیت مراقبت، کمتر این قبیل اتفاقات می افتاد.(35)
گاه این خطر به حدی بود که زائرانی که ابتدا حج را به جای آورده و سپس قصد رفتن به مدینه را داشتند، از رفتن منصرف می شدند. آنان به اجبار، نایبی از شیعیان مدینه می گرفتند تا برای آنها در مدینه زیارت کند.(36)در واقع، شریف مکه نیز نمی توانست کاری بکند و به همین دلیل، اعلام می کرد که راه ناامن است و او مسؤولیتی ندارد. اگر علما در حج حاضر بودند، اعلام می کردند که رفتن به مدینه صلاح نیست.(37) حتی شریف مکه به امین الدوله توصیه کرد که راه مدینه به ینبع خطرناک بوده چرا که «هوس اعراب صحرایی در ایجاد مشکلات و سلب امنیت پایان ندارد.»(38) البته وقتی وی به مدینه رسید، شیوخ راه ینبع، ناصر و شاهر و شاکر نزد وی «آمدند و در باب آن راه و امنیت و سلامت آن سمت گفتگوها» کردند.(39) اینان آمده بودند تا امین الدوله را قانع کنند تا از راه ینبع بازگردد.(40)
مصیبت تنها در راه جبل و یا مسیر مکه به مدینه نبود، بلکه در فاصله کوتاه جده تا مکه نیز اعراب غارتگر حضور داشتند. مخبرالسلطنه می نویسد که تاکتیک آنها این است که از یک سو تیراندازی می کنند و وقتی قافله درهم شد، می ریزند و می برند. «اگر کسی دفاع کرد، خنجر در سینه اش می خلد. زنی ترک مجروح شد و مردی مقتول.» این در حالی است که طول کاروان هزار ذرع بوده است.(41) در این مسیر در فواصل اندکی قراولخانه بوده و به مقدار هر دو فرسنگی، یک قلعه با شماری نیرو حضور داشته و ابتدا و انتهای کاروان مراقبت می شده است.(42) دزدی شامل حال صحرای منا هم می شد. امین الدوله دو بزغاله را که برای کشتن آورده بودند، از رأفت در پشت چادر نگه داشته گفت برای آنان علف فراهم کنند. «هنوز علف نرسیده، عرب ها یکی را دزدیدند و دیگری در فراق رفیق خود نالان بود که به جزئی غفلت آن هم به سرقت رفت.»(43) این دزدی شکل های دیگری هم داشت. جمّالی قول دادن شتر داده پولی توسط دلال گرفته و صبح روزی که حجاج از مکه عازم مدینه شدند، نه از شتربان خبری هست و نه شتر.(44)
مالیات راه و تذکره
یک زائر، از هر مرزی که عبور می کرد، وقتی وارد حجاز می شد، لزوما باید پولی بابت تذکره به دولت متبوع خود و پولی بابت اخوه به اعراب سر راه و پولی برای شریف و والی که البته غیر مستقیم توسط حمله دار صورت می گرفت، بپردازد. این افزون بر گمرک یا بهانه های دیگری است که وسیله ای برای گرفتن پول از زائران می باشد.
در تمام سفرنامه های موجود به این قبیل پرداخت ها به طور مکرر اشاره و از آنها گله شده است. حتی ثروتمندی چون ظهیرالملک هم از این مسأله نالیده، می نویسد:
«پول است که به انواع و اقسام مختلف متصل باید داد. یک نفر حاجی... حساب نمود از ورود به خانقین تا مکه متبرکه هر یک تذکره مبلغ بیست و پنج تومانِ ایران تمام می شود.»(45)
نایب الصدر در سال 1305 از انواع پول هایی که به هر دلیل در جده از مسافران تازه از راه رسیده گرفته می شود، سخن گفته است.(46) همو از شراکت ویس قونسول ایران در جده با جمال و شریف و مطوف و مخرج و حمله دار سخن گفته و این که «چون همگی شریک شده اند، حُجّاج ایرانی ممتنع است از کید حَجّاج جان سالم» بدر برند.(47) وی به قدری از هماهنگی آنان در شگفت شده که می نویسد: «گویا ـ همه آنها ـ در رکن حجرالأسود معاهده بسته اند که بدون اطلاع و صلاح دید یکدیگر هیچ کاری در معنا نکنند.»(48)
کازرونی در سال 1315 فهرستی از پولهای متعددی که در وقت ورود به جده تا رفتن به مکه داده، ارائه کرده و به قول خودش پنج گونه ظلم را برشمرده است. اولاً کرایه قایق که آنان را از کشتی به ساحل آورده نصف مجیدی؛ یعنی پانصد دینار ایرانی گرفته اند. ثانیا به عنوان عبور از گمرک هر نفری نیم مجیدی داده و برگه عبور می داده اند. در مرحله بعد تذکره بوشهر را گرفته دو مجیدی و نیم، بابت تذکره ایرانی گرفته اند. کرایه شتر نیز که سر جای خود، علاوه بر آن ریال فرنگ را نیز با ارزش کمتری برداشته اند.(49)
بسیاری از رؤسای قبایل و طوایف میانه راه نیز، مبلغی از کاروان ها می گیرند. این مبلغی است که آنان در قبال حمله نکردن به کاروان و احیانا تعهد برای جلوگیری سایر بدویان و غارتیان به کاروان، از حاجیان دریافت می کنند.(50) پولی که حاجی به حمله دار می دهد، به عنوان کرایه و خاوه برای رؤسای قبایل و احیانا حقی برای خود اوست. اما به نوشته فراهانی، از این پول باید سهمی به شریف، پاشا، رییس قافله، مطوّف، مخرج ـ کسی که هزینه کرایه را معین کرده و از هر کشوری شخصی را شریف برای این کار در نظر می گیرد ـ قونسول و دیگر فضول های قافله برسد. طبعا «همه اینها را روی کرایه می اندازند و کرایه خیلی گزاف می شود.»(51)
در مسیر جبل، رؤسای طوایف و قبایل آن ناحیه که قدرت بیشتری داشته وامارتی بهم زده بودند، مبالغی را به عنوان اخوه می گرفتند. بر اساس گزارش محمد ولی میرزا از سال 1260 در این راه، امیر عبداللّه به این شرح، اخوه از حجاج دریافت می کرده است: از مرد عجم(ایرانی) دو غازی، از مرد عرب یک غازی. از زن عرب نصف غازی و از زن عجم یک غازی. از هندی و درویش هیچ نمی گیرند. غازی هم چهارهزار و دویست و پنجاه دینار است.(52)
گفتنی است که همیشه در میان حجاج، افراد درویش و فقیری هم بودند که پولی در بساط نداشتند و کسی هم از آنان انتظاری نداشت. فراهانی نوشته است که در میان سه هزار و اندی حاج ایرانی «قریب هفتصد از این حجاج، حجه فروش و عکام و درویش و فقرا بودند که منفعتی از آنان به هیچ کس نمی رسید. و دو هزار و کسری حاجی بودند.» این تازه در شرایطی بود که به نظر وی «حجاج ایران بالنسبه به سایر حجاج از جهت مخارج و اسباب منزل و چادر و غیره منظم تر و بهتر بودند.»(53) امین الدوله نیز اشاره به آنها دارد که در سوئز از او هزینه کشتی را می خواسته اند و پانزده نفر می شده اند.(54)
اداره امور حج
سرپرستی حجاج عجم
در این میان، برای شیعیان عجم نیز امیری از سوی حکام ایرانی انتخاب و فرستاده می شد. طبعا وظیفه وی حفظ منافع حجاج ایرانی بود که در قرون هفتم هجری تا پیش از روی کار آمدن صفویه در آغاز قرن دهم، به عنوان حجاج «عراق عجم» شناخته می شدند.(55) اندکی پیش از صفوی، شاعری در وصف امیر حاج و همکاری او با دزدان راه می گوید:
هست میرحاج با دزدان یکی | می رباید زر ز دزدان بی شکی |
گوید او با میر دزدان بی خبر | بند کن بر قافله راه و گذر |
بسته شد چون ره بر این مظلوم چند | در میانه قصه صلح او فگند |
گیرد او از هر شتر مقدار زر | می شود مجموع آن بی عد و مر |
جمله را در کیسه خود می نهد | اندکی زانها به دزدان می دهد(56) |
در دوره صفوی، ایرانیان همانند سایر مسلمانان به حج می رفتند، اما به دلیل تسلط دولت عثمانی بر حجاز و رقابت شدید این دولت با دولت صفوی، امکان هیچ گونه بروز و ظهوری برای حجاج ایرانی نبوده است. طبعا دولت عثمانی تحمل وجود یک امیر الحاج برای حجاج عجم را نداشته و به شکل های مختلف در پی بی اعتبار کردن ایران و دولت صفوی بوده است. با این حال، در دوره هایی که صلح میان دو دولت بود و البته این دوره ها اندک اندک طولانی نیز شد، کسانی از درباریان نیز به حج می رفتند و طبعا وجود این قبیل اعیان و اشراف می توانست به نوعی در کار اداره حج ایرانیان مؤثر باشد.
در سال 976 یکی از شخصیت های برجسته دولت صفوی با نام «معصوم بیگ» صفوی که «مدت چهار سال امیر دیوان و شانزده سال وکالت» شاه طهماسب را داشت، عازم سفر حج شد. زمانی که وارد حجاز گردید و مُحْرم شد، در روز پنجشنبه ششم ذی حجه در منزلی در نزدیکی مکه موسوم به «وادی فاطمه» مورد حمله اعراب بدوی قرار گرفت و کشته شد. در این واقعه، فرزندش خان میرزا و رفقای دیگر او از جمله بشارت بیگ ترکمان نیز کشته شدند و در همان موضع مدفون گشتند. دولت عثمانی با فرستادن نماینده ای به پایتخت صفوی، از این جریان عذر خواهی کرد، اما به هر روی، تحمل آن برای دولت ایران دشوار بود. تحمل این واقعه برای عامه مردم ایران نیز سخت بود و محتشم کاشانی اشعاری در وصف این حادثه سروده، آن را کربلای دیگری دانست.(57)
در اواخر دوره صفوی آمد و شد درباریان؛ از جمله خواجگان معتبر دربار صفوی به حج، رو به فزونی گذاشت، اما با این حال خبری از این که سازماندهی خاصی برای اداره امور ایرانی ها بوده، گزارش نشده است. تنها یک زائر، چند بار از تعبیر «عجم آقاسی» یاد کرده که به نظر می رسد مقصود سرپرست حجاج ایرانی بوده است. از جمله، در شرح رخدادهایی که در طول حرکت کاروان حج می گوید:
به روز دیگرم کردند آگاه | عجم آقاسی اینک آمد از راه |
و در جای دیگر می گوید:
روان بودی عجم آقاسی از پس | که آسیبی به مردی ناید از کس |
و باز در شرح برخورد حرامیان با کاروان و درخواست پول از ناحیه آنان و مخالفت حجاج می گوید:
عجم آقاسیِ ما هم برآشفت | سخن را تند با آن ناکسان گفت |
به طول آخر کشید آن گفتگوها | به یکدیگر تُرُش کردند روها |
کشیدند از کمر شمشیرها را | رها کردند از زه تیرها را(58) |
به هر روی، یکی از نخستین گزارش ها، مطلبی است که بروجردی در سال 1261 گفته است. وی در آنجا مطلبی را از «جناب حاج سید حسین ناصر اصفهانی ساکن تبریز که در آن سال امیر حاج عجم بود و از طریق شام آمده بود ...» نقل کرده،(59) که به کار بردن تعبیر امیر حاج عجم در آن جالب توجه است. همو از «حاج سید موسی» نامی یاد می کند که اهل زیرای دشتستان فارس و در جدّه مقیم بوده؛ «سیدی عزیز و معمّر و به غیرت و عصبیّت سمر است و به وکالت عجم موصوف و مشتهر. الحق به قدر قوّه ساعی است و این گلّه بی شبان ـ یعنی بدون امیرالحاج ـ یعنی حجاج بی نام و نشان ایران را راعی. هر سال به اتفاق حجاج به مکه می رود و از وجودش دفع ضرّ از سیم و زر به جهت حجاج حاصل می شود؛ ولی چون از سلطان عجم(ایران) به فرمایشی و نگارشی و سفارشی کما ینبغی سرافرازی ندارد، چنانچه باید و شاید از عهده بر نمی آید.»(60)این به صراحت نشان می دهد که امیرالحاجی در کار نبوده است.
اعتماد السلطنه در سال 1263 نوشته است که حجاج ایرانی ـ همانند سایر حجاج ـ که از طریق شام به حج می آیند، امیرالحاج شان همان پاشایی است که از طرف دولت عثمانی به عنوان امیرالحاج انتخاب شده است: «جمیع اختیار همه حاج رومی و ایرانی و هندی و عرب و عجم با اوست».(61) طبعا حجاجی نیز که از راه جبل می رفتند، زیر نظر شخصی بودند که همراه آنان از سوی امیر جبل معین شده و وی مدافع آنان بود.
در این میان، درباریانی که هر ساله به حج می آمدند، در صورتی که میان آنان شخص مهم و معتبری بود، به طور غیر رسمی کارهای حجاج ایرانی را سر و سامان می داد. رفتن درباری ها به حج، مانند سایر مردم، امری عادی بود.(62)
برای نمونه حسام السلطنه، عموی ناصرالدین شاه که در سال 1297 به حج مشرف بوده، کار رتق و فتق امور حجاج ایرانی را انجام می داده است. همین طور، حضور محمد ولی میرزا در مراسم حج سال 1260 به همین شکل بوده است. فرهاد میرزا نیز در سال 1292 نوشته است که «حساب کردیم ده نفر از اولاد خاقان مغفور ـ فتحعلی شاه ـ در قافله حج بودند. خداوند برکتی در نسل خاقان مغفور داده که برّ و بحر را فروگرفته اند !»(63)البته حج رفتن شاهزادگان، به ویژه اعیان درباری، گاه پس از عزل آنان بوده و در اصل، فرصتی و بهانه ای برای استراحت یا گریز از فشار سیاسی و جز اینها بود.(64) یک نمونه از این موارد، خود امین الدوله است که به خصوص از ناحیه صدر اعظم جدید امین السلطان تهدید می شد.(65) وی یکی دو سال پس از معزولی خود از ریاست وزرایی در سال 1316، با استجازه از دربار به حج رفت و همه جا با احترام مواجه شد. او در این سفر با سیل محتاجانی از حجاج ایرانی که هنوز به حج نرسیده در شهر سوئز «تمنای کرایه کشتی الی جده می کردند... لهجه کرمانشاهی و گیلانی وشیرازی و طهرانی و غیره به هم مخلوط شده از آه و زاری فروگذار نکردند.»(66) اینها در واقع، حجه خرانی بودند که «به گدایی خود را به مکه می رسانند و آنجا به عکامی و نوکری و دزدی و جیب بری کار خود را می سازند!»(67)
بر اساس برخی از نقل ها، از میان خدّام برجسته حرم نبوی در مدینه، شخصی وجود داشته که مسؤول امورعجمان بوده است. بروجردی ضمن ستایش از این خدام از شخصی یاد می کند که چنین وظیفه ای داشته و در حل مشکلات شیعیان عجم تلاش می کرده است: «حقیقتا خدّام با احترام حضرت رحمة للعالمین چنانچه عرض شد بالنسبه رؤوف و مهربان و با غربا عطوف و خوش زبان و به اندک احسانی شاکر و قانع و به قلیل تعارفی شرور و اشرار را از حجاج و زوار دافع. از آن جمله جناب حاج سید مصطفی است که از دولت روم و از جانب شیخ مصطفی، شیخ المعلّمین آن مرز و بوم، مباشر امور عجم است، الحق مردی بسیار با چم و خم، دهانی گرم دارد و زبانی نرم. بی شمار؟؟؟ زیرک وزرنگ است ودرگذرانیدن امور جمهور، پر حیله و نیرنگ. بسی چاپلوس است و در فن اخذ ومداخل از مرد و زن، سلطانی با طبل و کوس؛ عجم را شیخ المزوّرین، و در اصلاح کار شیعه با اهل سنت و جماعت رییس المدبّرین و المزوّرین ... انصاف این است و حقیقت چنین که وجودش بی نهایت ضرور و درکار است و شیعیان را به غایت مددکار و پرستار.(69)
این همان سید مصطفی است که در سال 1260 نیز چهارده غازی از محمدولی میرزا گرفته است تا او به آسانی بتواند به زیارت های خود در مسجد و بقیع برسد.(70)
فرهاد میرزا (سال 1292) هم نوشته است که «آقا سید حسن پسر آقامصطفی هم به استقبال آمده بود که حالا دلیل حجاج عجم است و سید صلاح را معزول کرده است.»(71) فراهانی، در سال 1302 حکایتی را نقل کرده که از هر حیث تازه است: «شنیدیم سابقا حجاج عجم و شیعه را در حرم حضرت رسول صلی الله علیه و آله به واسطه اخذ تنخواه اذیّت و بهانه جویی می کردند. ومرحوم میرزاحسین خان مشیرالدوله سپهسالار در سفری که به مکه رفت و سید مصطفی را چوب زد، قرار داد که هر حاجی عجم به جهت خدّام حضرت رسول صلی الله علیه و آله و مطوّفین آن آستان، یک ریال فرانسه که قریب شش هزار دینار ایران به مطوف عجم بدهد و آن مطوّف ما بین خدام تقسیم نماید و دیگر از هیچ جهت خدام متعرض حجاج عجم نشوند. و اینک همین رسم است و یکی یک ریال فرانسه به سید حسن مطوّف عجم که پسر سید مصطفی است می دهند و او ما بین خود و خدام قسمت می کند و ابدا کسی متعرض عجم نیست و در کمال آزادی هستند. حتی اگر کسی بخواهد در نماز و وضو تقیه هم نکند، هیچ کس بحثی بر او نخواهد داشت.»(72) از آنجا که دولت ایران در مدینه، قونسولی نداشته و حتی از عجم ها، کسی در این شهر اقامت نداشته است، «در فصل آمدن حجاج، اگر سؤال و جوابی حجاج عجم بهم برسانند، به همان سید حسن پسر سید مصطفی که مطوف عجم است، رجوع می شود.»(73) امین الدوله در سال 1316 خبر از آمدن آقا سیدحسن دلیل ایرانیان نزد خود داده است.(74) به تدریج قونسول ایران نقش فعال تری را در مکه و مدینه عهده دار شده است.
حمله دارها و مطوّف های حجاج عجم
بدین ترتیب حج، صرف نظر از امیرالحاج ـ که پس از این در باره او سخن خواهیم گفت ـ دو نوع کارگزار داشت؛ 1ـ «حمله دار» و آن از محلی که حجاج عازم می شدند، کار حاجیان را سامان می داد و آنان را در رفت و برگشت همراهی می کرد. 2ـ «مُطوّف» که در مکه مستقر بود و کار اداره آمد و شد و اعمال حجاج را در مکه انجام می داد. در مدینه نیز «مزوّر» وجود داشت که راهنمای زائران برای زیارت بود و برای آنها زیارت نامه می خواند و آنان را به زیارت اماکن مختلف راهنمایی می کرد.(75)
کار مطوّفی و حمله داری تا به امروز برقرار مانده است. طبعا میان حمله دارها و مُطوّف ها ارتباطی هم برقرار بوده و مطوف ها با ایجاد ارتباط با این گروه، سعی می کردند حاجیان بیشتری را برای خود داشته باشند. این مسأله به حدی بود که مطوف نیز به راه افتاده در شهرهای مهم رفت و شد داشته و در تماسی که با حمله داران داشت، سعی می کرد حاجیان بیشتری را به خود اختصاص دهد.
حرکت به سمت مکه از هر نقطه ای در قالب کاروان صورت می گرفت و ممکن بود که در یک کاروان، چند حمله دار باشند که کار هدایت گروهی از حجاج را برعهده بگیرند. عنوان حمله دار از همان محمل گرفته شده که نام کاروان های بزرگ حجاج مصر یا شام و جَبَل بوده و حجاج آن نواحی، به صورت منظم همراه محمل(76) خود به حج می آمده اند. به نوشته مخبرالسلطنه، محمل شامی را محمل عایشه و محمل مصری را محمل منسوب به فاطمه علیهاالسلام می کنند.(77) در برخی منابع این محمل را محمل رسول صلی الله علیه و آله می نامند.(78)
در فارسی رییس قافله را حمله دار می نامند، کسی که همه حجاج به ضرورت ریاست او را پذیرفته و تحت هدایت او که لزوما باید شخص مجرّبی هم باشد، به سفر حج مشرف می شدند. زمانی که محمدولی میرزا در سال 1260 از نحوه حرکت کاروان یاد می کند، تصریح دارد که «هر حمله داری را با حاجش طلبیدند و سیاهه کردند» و بعد حرکت کردند.(79) طبعا حمله داران ایرانی جدای از رییس محمل بزرگ شامی یا مصری بوده و حجاج ایرانی از هر مسیر که می رفتند، زیر نظر رییس آن محمل در می آمدند. در مسیر شام تحت نظر پاشای تعیین شده از سوی دولت عثمانی بوده و در راه جبل، در کاروان بزرگ امیر جبل به سمت حجاز می رفتند.
به هر روی حمله دار به نوعی سامان ده کار حجاج از رفت و آمد در سفر طولانی حج بود و برای این کار خود مبلغی از حجاج می گرفت. وی در ضمن، رابط میان شریف مکه و حجاج نیز بوده و لزوما می بایست پولی هم برای شریف از حجاج بگیرد؛ در غیر این صورت، خودش گرفتار مشکل می شد. در سال 1322 شریف مکه همه حمله دارهای ایرانی را که زائر از راه جبل می بردند، زندانی کرد تا آنان را تحت فشار گذاشته وادار کند تا مبلغی از حاجیان بگیرند. میرزا داود می نویسد: روزی خبر آوردند که همه حمله دارها را که بیست و پنج نفر هستند؛ یعنی حمله دارهای جَبَلی که حاج ایران را می بردند، شریف محبوس کرده است، که از آن جمله حاجی قاسم است. میرزا اسداللّه خان را فرستادم نزد جناب قونسول، که حاجی قاسم نوکر حقیر است، هر چه باید بدهد بفرمایید که حقیر بدهم. او هم معقولیت کرده، فوری حاجی قاسم را مرخص کرده بود، ولی حمله دارهای دیگر را محبوس کرد، از هر حاجی یک لیره و کجاوه ای دو لیره گرفتند.»(80) در منابع، معمولاً از روش حمله دارها انتقاد(81) و گاه ستایش شده است.
فراهانی در سال 1302 در باره مطوفین اطلاعات جالبی به دست داده است. به نوشته وی «در مکه قریب سی نفر مطوّف شیعه و سنی است که از جانب شریف مکّه معیّن و به منزله زیارت نامه خوان هستند و اغلب پدر بر پدر مطوّف بوده اند.» وی با اشاره به تلاش آنها پیش از ایام حج در رفتن به شهرهای مختلف و جلب مشتری، از پیوند آنها با حمله دارها سخن گفته و می نویسد که آنها با دادن پول به حمله دارها، برای هر حاجی یک ریال فرانسه، از آنان می خواهند تا حاجیان بیشتری را به آنان بسپارند. حمله دار نیز با ستایش از آن مطوّف، حجاج را به سمت وی هدایت می کند. پس از آن در هر بندری که حجاج وارد می شوند، نماینده مطوّف نشسته و حجاج را تحویل می گیرد. پس از آن کارهای حاجی با مطوّف است که بخشی از درآمدش را هم به شرکای قافله؛ اعم از شریف مکه و پاشا و قونسول می دهد.(82)
مخبرالسلطنه در سال 1321 نوشته است: از وقتی که از اسکندریه به طرف کانال سوئز حرکت کرده «حاجی علی مطوف» راهنمای آنان شده است.(87) وقتی به جُحْفه رسیده اند «به دستور حاجی علی محرم» شده اند.(88)
بروجردی می نویسد: مطوّفین با احترام بیت الحرام ،از شیعه و اهل سنت و جماعت جمعی هستند و بلاد اسلام فی مابین ایشان منقسم است. سیدعباس رییس المطوفین، شیعه اثناعشریه است.(93) جدای از حمله دار و مطوف، شماری خدمه کاروان نیز بودند که با نام های جمال و عکام کار هدایت شترها را عهده دار بودند. جمال مسؤولیت شتر را داشته و عکام به عنوان خدمه بار و شتر، کار بستن بار شتر و مراقبت از حاجی را که سوار کجاوه یا شکدف بوده را بر عهده داشته و افسار شتر را در دست می گرفته است.(94) جمال ها (اشتربانان)نوعا عرب بوده اند اما کار عکامی را گاه خود ایرانی ها نیز بر عهده می گرفته اند.(95)
وظایف و اقدامات قونسول ایران در جدّه
برای حل و فصل دشواری های ایرانی ها، به ویژه صدور تذکره ایرانی، نماینده ای از طرف دولت ایران و در واقع زیر مجموعه سفارت ایران در عثمانی، در شهر جده بوده که البته روشن نیست از چه زمانی در این شهر اقامت گزیده است. در این بندر، شماری تاجر ایرانی نیز زندگی می کردند،(96) اما شمارشان آن اندازه نبوده است که به خاطر آنان ایران دفتر کنسولی در آنجا دایر کرده باشد. طبعا ایجاد این دفتر، برای اداره کار حجاج بوده است.
فراهانی در سال 1302 از حضور تذکره خانه ای برای هر دولت در جده یاد کرده، از جمله دولت ایران، تا «مراقبت احوال حجاج خود را نماید که به او ظلمی نشود.»(97) در این وقت، قونسول ایران حاجی میرزا حبیب اللّه بوده که به گفته فراهانی، مردی فرهنگی بوده و کتابی مفصل در احوال متمهدی سودان که صیت و صوتش آن زمان دنیا را پرکرده بود، نوشته بوده است. فراهانی خلاصه آن کتاب را در سفرنامه خود آورده است.(98) این قونسول در برخی زمان ها به طور دائمی و گاه به صورت موقت در جده اقامت می گزیده است. در موارد موقت، سه ماه پیش از مراسم حج عازم این شهر می شده و پس از بازگشت حجاج، او نیز جده را ترک می کرده است.(99)
قونسول ایران «مرحوم حاجی محمدخان بوده، پس از او پسر او میرزا حسن خان است، ولی در بیروت می ماند.» بنابراین، «کارگزاری بندر جده و ینبع را ضمیمه بیروت نموده اند و سالی مبلغ هزار و پانصد لیرای عثمانی پیشکش یک شهبندری جده و ینبع را به جناب سفیر معین الملک ـ سفیر ایران در عثمانی ـ می دهند.» وی ادامه می دهد که البته این حضور تنها در موسم عبور حاج است و البته همه این کارها برای آن است که «مبادا یک نفر حاج از سمت ینبع یا جده و شامات سالم بگذرد!»(102)
نایب الصدر همچنین از خرابکاری های دیگری که توسط قونسول ایران در جده رخ داده، سخن گفته، کارهای او را «موجب توهین دولت» می داند. البته مأموران گمرک جده نیز ید طولایی در دزدی از حجاج داشته اند.(103) به نظر نایب الصدر، مشکل پیشکش فرستادن برای سفیر است که سبب می شود «هر شهبندری تبعه دولت را به اقسام مختلفه» بچاپد؛ چرا که «تا چنین ننماید، پیشکش را از کجا» بدهد؟(104) وی در جای دیگری هم به دزدی های ویس قونسول در جده اشاره کرده و این اقدامات را سبب ریخته شدن «آبروی دولت ایران» می داند. مشکل آنجاست که «ماهی چهارصد تومان قونسول خانه اسلامبول اجاره است که هر کس کارپرداز است پیشکش جناب معین الملک نمایند و محل آن تعدی به تبعه خودشان است».(105) شگفت آن که ،کسی که از طرف قونسول در جده بوده، یعنی حاجی میرزا علی خان، در پی آن بوده است تا رضایت نامه هایی از حجاج بگیرد که ثابت کند او با مردم خوب برخورد می کرده است. نایب الصدر که ویس قونسول یک مجیدی و نیم وی را، روز قبل به او برگردانده، از روی شرم به طور «مجبور» رضایت نامه ای نوشته است.(106) دیگران نیز چنین نوشته ای را داده و تصریح کرده اند که «خداوند عالم است که شهادت زور بوده است».(107)
امین الدوله در جای دیگر می نویسد: «باز به حاجی محسن خان مشیرالدوله لعنت کردم که در طول زمان مأموریت خود در دربار عثمانی به اصلاح حال تبعه خود نپرداخت، بلکه در ذلّت و زحمت ایرانی ها باعث شده است.»(110) امین الدوله خبر داده است که قونسول جده میرزا مصطفی صفاء الممالک بوده که در ایام حج در مکه بوده و در نیمه راه جده به مکه، به استقبال امین الدوله آمده بوده است.(111) ملاابراهیم کازرونی هم در سال 1315 نوشته است که «هرچه خواستند، یعنی قنسول عجم و عمال او، ظلم به حجاج کردند.»(112)
نیز گفته شده است که در سال 1317 مأمور قونسول خانه ایران در جده، نفری هشت روپیه معادل چهارتومان بابت دادن تذکره ایرانی به حجاجی که از راه جده وارد می شدند، دریافت می کرده است.(113)
میرزا داود در سال 1322 گزارش از ظلم و اجحاف مأموران قونسولگری ایران در جده داده است. وی می نویسد: «رعیت روس و انگلیس و هر دولتی نفری دو قروش می دهند، رعیت ایران نفری هفت قروش و نیم باید بدهند!»(114) شگفت آن که در بازگشت نیز باز اعلام شده بود که هر حاجی ایرانی می بایست دو لیره بپردازد.
میرزا داود می نویسد: روز دیگر حجاج همه در منزل حقیر جمع شدند، که چرا قونسول با ما چنین رفتار می کند، معلوم شد می خواهد از هر حاجی دو لیره گرفته و مرخص کند! حاج که از جده می خواستند بروند، هم مرخّص نمی کرد. جمعی آمدند نزد حقیر شکایت و گریه کردند، که ما چه تقصیری داریم، که رعیّت ایران شده ایم؟ بخارایی ها و تبعه روس و انگلیس رفتند، و ما رعیت ایران را محبوس کرده اند! رفتم عصری بازدید جناب وکیل الدوله و به ایشان هم مطلب را گفتم. اول که خبر نداشتند، بعد از تحقیق معلوم شد که مردم راست می گویند، یک نفر آدم از طرف هر دوی ما فرستاده، بعضی پیغامات سخت به قونسول دادیم، آن وقت روز دیگر حاج جدّه را مرخص کرد، که در روز بیست و چهارم حرکت کرده، رفتند. مختصر این است که به واسطه وجود قونسول، بر تبعه ایران خیلی بد می گذرد.»(115)
در سال 1331 که اعراب بدوی در نزدیکی مدینه به کاروان ایرانی ها حمله کرده و پول و تذکره و براوات آنها را برده بودند، وقتی حجاج به مکه آمدند، نماینده ایران بی توجه به این دشواری ها، برای مردم ایجاد مشکل کرده، از آنان «مطالبـه تذکره و رسـوم قول می کننـد». این در حالی است که «بیچاره ها متوقّع بودند که مأمور دولت متبوعه شان جدّ و جهدی در استنقاذ و استرداد اموال منهوبه می نماید و سفارت مقیم باب عالی پروتست خواهد کرد و عن قریب تلافی می شود!» اما روشن است که این انتظار بیهوده بوده، گرچه به گفته این گزارشگر «آرزو بر جوانان عیب نیست».(116) به هر روی، با پادرمیانی علما، نماینده «رسم تذکره را موقوف کرد». بعد هم توسط والی مکه تلاشهایی در جهت بازگرداندن بخشی از اموال غارت شده حجاج صورت گرفت.
وظیفه قونسول آن بود تا در وقت ورود درباریان و شاهزادگان، مراعات حال آنها را کرده کسانی را برای حمایت و نگهداری آنان به همراه کاروان بفرستد. زمانی که دختر فرهاد میرزا از مدینه به جده می آمده، «چهار فرسنگ به شهر مانده، قونسول استقبال کرده، اصرار زیادی نموده که به قونسولخانه» برود، اما «چون عیال نداشته است» به خانه او نرفته است.(117)
پس از عبور حجاج از جده، قونسول دفتر خود را به مکه انتقال می داده و در ایام عرفات و منا چادری در آنجا برپا می کرده است. در گزارشی که از سال 1317 مانده، آمده است که در منا، چادری مخصوص قونسول ایران بوده است که یکی از اشراف ایرانی با نام ناصرالسلطنه، که آن سال به حج آمده بوده، در آنجا اقامت داشته است.(118) طبیعی است که هر سال، کسانی از درباریان به حج می آمده اند و با حضور آنها در اعمال حج، و نیز آمدن قونسول ایران در جده، مشکلات حجاج ایرانی رتق و فتق می شده است. به طور معمول در ایام منا، شب ها جشن و سرور و آتش بازی بوده و در برابر چادر قونسول ایران نیز «تشریفاتی از بابت چراغ و آتش بازی و فواکه و شرینی و شربت» وجود داشته است.(119)
در گزارشی از سال 1331 قمری آمده است که قونسول ایران در جده، در منا، چادر مخصوصی داشته و به نوعی حضور خود را نشان می داده است: «امشب بساط جشن و آتش بازی گسترده برای تهنیت عید سعید، ادارات رسمی از مرکز شریف و والی و محملین تا جنرال قونسولگری دولت علیّه ایران صدای شلیک توپ و... بلند است.(120) در سال 1297 که حسام السلطنه به حج آمده بود، در عرفات و سپس در منا قونسول ایران در جده «خیمه زده، بیرق شیر و خورشید دولتی را بر افراخته بود». در منا نیز قونسول ایران اسباب آتش بازی را فراهم کرده بود.(121) فراهانی نوشته است که شنیدیم چند سال قبل که میرزا حسن خان قونسول جده و مکه بود، در شب یازدهم آتش بازی خیلی مفصلی نمود.(122) گفتنی است که حمله دارهای ایرانی در وقت استقرار، برای تشخص خود از دیگران، از بیرق شیر و خورشید استفاده می کرده اند.(123)
قونسول ایرانی مقیم در دمشق نیز کارهای حجاج آن مسیر را انجام می داده است. در سال 1292 قمری که فرهاد میرزا به حج آمده، «شکایت زیادی، حجاج قمی ومازندرانی بلکه همه از دست عباس قلی خان قونسول شام کردند که ما را تمام کرده است و به انواع مختلف چیز گرفته و عذرش این است که من مواجب از دولت ندارم و باید مخارج خود را از عجم درآورم.»(124) محاکمه جالبی را هم مخبر السلطنه از سال 1321 آورده که دو ایرانی نزد قونسول آمدند و گفتند که «از جده به مکه، از ملل دیگر 12 مجیدی به شتری داده اند از ما 15 مجیدی می خواهند». پس از مذاکره بسیار، روشن شد که باید 17 مجیدی بدهند و محاکمه به این شکل فیصله یافت. مبلغ یاد شده بین «صاحب شتر و شریف و قونسول اشرف بخش می شود».(125) در برابر این قبیل نقل ها که همه حکایت از ظلم و ستم قونسول های ایرانی در جده دارد، نجم الملک در سال 1306 از یکی از خدمات حاجی میرزا حسن خان کارپرداز ایران در جده در آن سال یاد کرده است: «روزی یک نفر دهقان ایرانی، خواست به طواف بیت اللّه مشرّف شود، گیوه خود را با شال دستمال بر پشت پیچید و داخل مسجد شد. یکی از خواجه های حرم ملتفت شده، در حین طواف چند چماق سخت بر کتف او بنواخت، احدی از بستگان کارپرداز خانه ایران، واقعه را از دور دیده، به کارپرداز اطلاع داد. مشار الیه در صدد قصاص برآمد، به اذن جناب شریف و پاشای مکه، آن خواجه را در همان محل که چماق زده بود، به سیاست رسانیدند.»(126)
در مدینه منوره، قونسولی در کار نبوده و مزوّر (راهنمای زیارتی)عجم ها که سید حسن فرزند سید مصطفی بوده، کارهای آنان را حل و فصل می کرده است. فراهانی در سال 1302 با اشاره به این نکته می نویسد که البته در برخی از سال ها «از جانب قونسول جده، آدمی موقتا در مدینه می آید و هست تا حجاج از آنجا بروند. و در این سال، میرزاعلی خان نامی، ترک آذربایجانی، از جانب قونسول جده به مدینه آمده بود.
گذشت که جدای از حجاجی که با هزینه خود می آمدند، شماری درویش مسلک و حجه فروش نیز به حج می آمدند که حج گزاری برای آنان شغل به حساب آمده و می کوشیدند تا دیگران را بدوشند و اندوخته ای جمع آوری کنند. برخی هم در آنجا به دوره گردی و مداحی و نوحه خوانی پرداخته پولی جمع می کردند. امین الدوله که شب عرفه را در منا گذرانده از آرامش آنجا خبر داده، می افزاید: «جز این که درویش های ترک وخراسانی و کاشانی و همدانی و غیره به مدح گویی و نوحه خوانی با آواز کریه و الفاظ رکیک پرسه می زنند و آفت راحتند.»(75) و در وقت «باز چاووش ها و درویش ها پرسه می زنند و آهنگشان گوش و دل را می خراشد».(76)
یکی از دیدنی ترین بازارها برای ایرانیان، بازار برده فروشان بوده است که به خاطر عرضه غلامان و کنیزکان و خواجگان سخت برای ایرانی ها دیدنی بوده است.(77) نجم الملک در سال 1306 بازار برده فروشان را دیده و شرح مفصلی از آن نوشته است. وی اشاره می کند که «مشتری از اهل هر مملکت که در آنجا وارد شود، با کمال مهربانی با او گفتگو می کنند ... مگر آن که مشتری از اهل ایران باشد، ابدا به او اعتنایی ندارند، و بلکه اگر اندک توقفی نمود، دور نیست صدمه ای به او بزنند و معامله با او را حرام می دانند.
امین الدوله نیز در سال 1316 این بازار را دیده و گزارش کرده، می نویسد: «آنچه معلوم شد این بیچاره ها را ازعجم(ایرانی) ترسانیده اند و گمان می کنند که در دست ایرانی ها جور و ظلم می بینند، سهل است، گوشت آنها خورده می شود».(79) یکی از کنیزکان صبا نام داشته که فارسی هم می دانسته است. وی مدتی در ایران کنیز حاج اسدخان بوده و سال پیش از آن، وقتی اسدخان با همسرش به حج آمده «عیال حاج اسدخان به تصور آن که شوهرش به صبا مایل است، اصرار کرده او را در مکه فروختند و از پارسال هر کس به او مشتری شده، به تعصب تشیع تن نداده» است. این کنیز اصرار داشت تا ایرانی ها او را بخرند و «از ذلّت دستگاه برده فروشان برهانند». بالأخره امین الدوله سر غیرت آمده، با توجه به این که هزینه بردن این کنیز تا ایران قریب پانصد تومان می شود، او را خریداری کرده است.(80)
اصولاً بازار برده فروشان برای ایرانی ها بازاری جذاب و دیدنی و به قول میرزا داود که در سال 1322 از آن دیدن کرده «از جمله چیزهای عجیب و تماشایی» شهر مکه بوده است. به گزارش وی، نوع این افراد [ نوعا ] توسط اعراب دزدیده شده و به قسمتی از بازار که سرپوشیده است آورده می شوند. آنگاه «تاجر این کار هم مثل عمر سعد، بالای کرسی نشسته، به محض اینکه صدا بلند می کند، همه بر خود می لرزند». کنیزکان که نگران برخوردخشن اعراب ناراضی اند، اصرار دارند که کسی آنها را خریده و ببرد. کنیزها را لباس های عربی خوب پوشانیده اند، بعضی را که می دیدم و به عربی می گفتم میل داری که تو را خریده و ببرم، التماس می کرد که ببرید!»(81)
امین الدوله در سفر حج، وقتی در استانبول به کشتی نشسته و به سوی ازمیر می رفت، در سفرنامه حجش دست کم سه ـ چهار صفحه وصف یک دختر زیبای آلمانی را آورده(84) و علاوه، از مجالست و گفتگو و خوش و بش خود با او سخن گفته و یک آن از شرح زیبایی او خودداری نکرده است.
زائران با ورود به شهرهای جدید، نژادهای تازه ای را می دیدند و آنان که دستی به قلم داشتند، وصفی از زنان آن ناحیه می کردند و گاه از تمایلات موجود در آنان سخن می گفتند. حاج علی خان اعتمادالسلطنه در سال 1263 در باره زنان حلب می نویسد: «زن هایش جمیعا بی روبنده راه می روند، کلاً صورت باز دارند، ابدا صورت خودشان را نمی پوشند، جمیعا سفیدپوست هستند و همگی چادرسفید سر می کنند، صورتشان با چادر چندان فرق ندارد، آدم مقبول بسیار هم می رسد، و کلاًّ بی عصمت هستند، به ابرام به حضرات حاج اظهار میل می کردند.»(85) میرزا داود هم که از طریق روسیه به استانبول رفته، با دیدن زنان آن ناحیه می نویسد: «در اینجا زن های خیلی خوشگل، صورت های خیلی سفید مقبولِ بانمک» هست.(87) همانجا نوشته است که همراه برخی دیگر از همفسری ها شب را نیز به تماشاخانه رفته،(88) که در یکی از آنها «سی ـ چهل دختر فرنگی، و به همین عدد مرد از لژها پایین آمدند و دست هم را گرفته، به اشکال مختلف رقص کردند، چندان عیبی نداشت».(89) یکی دیگر از درباریان هم که در سال 1288 به حج رفته، در باره زنان گدای مکه می نویسد: «ظاهراً گداتر و رذل تر و بی حیاتر از اعراب در دنیا نباشد. روزی که آنجا وارد شدیم، پنج زن آمدند به گدایی؛ دوتاش پیر و سه تاش جاهل ـ یعنی جوان ـ بود. بنای گدایی را گذاشتند. پولی در مکّه هست، به آن پاره می گویند، شانزده دانه اش سه پول این جاست. این بنده به این جاهلش گفتم: اگر رقص می کنی، این پاره را [ به تو می دهم [یکی را گرفت، به خدا اینقدر رقص کردند تا یک ساعت تمامشان به رقص آمدند. گفتم اینها باشند، آن بهترشان را به اشاره حالی کردم تو برقص، دندان هایش را روی هم گذاشت، زور می کرد یک صدای قرچی از این دندان هایش بیرون می آمد، به طریق نعیف و رقص می کردند میان پانصد نفر حاج.»(90)
در مکه نیز شب ها زائران، بعد از زیارت و طواف و نماز، به شب نشینی می پرداختند. زائری در سال 1331 می نویسد: «آقا میرزا شمس الدین را صدا می زدیم. بالای بام مجلس گرم می شد و اغلب آقامیرزا شمس الدین با زن های عرب که صاحب خانه بودند و در کمال زشتی و کراهت منظرند، ولی ابدا رو نمی گیرند و از اجنبی پروایی ندارند، مشغول مزاح و شوخی می شد و صداهای غریب و عجیب در می آورد و آنها در می آوردند و ما می خندیدیم. اغلب این زن ها، شوهرهایشان سال به سال در سفرهای دزدی و یغما رفته و آنها هم در مکه به حضرات حمله دار و عکام آشنا می شوند.»به طور کلی می توان گفت که حجاج ایرانی از قشر متوسط به بالا بوده و تعداد اندکی از افراد فقیر عازم حج می شدند. به هر روی، روشن است که ثروتمند بودن به معنای باسواد و با فرهنگ بودن نبوده و شماری از حجاج از این زاویه از طبقات پایین و بی سواد بودند. این افراد متناسب با ظرفیت خود، به حج و ابعاد آن نگریسته و به رغم انجام عبادات معموله، ممکن بود برداشت صحیحی از حج و اعمال آن نداشته باشند. نایب الصدر از قول یکی از حمله دارها نقل می کند که ده سال قبل، یک حاجی کاشانی در همین مسجد الحرام از من پرسید که اینجا قبر خداست؟ وقتی به او گفتم: خدا جسم ندارد تا ممات و حیات به این معنا داشته باشد، گفت: پس اینجا قبر کیست؟ به او گفتم: کسی در این خانه دفن نیست. آن حاجی کاشانی گفت: شش ماه راه آمده ایم، از کتل بالا پایین کرده ایم، سرما گرما خورده ایم، عبثی دور این خانه می گردیم ؟! حکایت دیگری هم که به صورت یک طنز درآمده، مربوط به زائری روستایی است که وقتی، پس از بازگشت از حج، از وی در باره مکه و کعبه پرسیدند، در باره گرمای شهر مکه گفت: «اما چه بُگم، قبر خدا جهنّم درّه واقع شده».(
اعتماد السلطنه در سال 1263 گفتگوی دو حاجی ایرانی را در مسجد الحرام این چنین گزارش کرده است که یکی به رفیقش [ که پرسید ] «چرا دور این خانه می گردند و طواف می کنند؟ گفت: آخر خانه خدا است، آن مرد سائل گفت: در ده ما هم مسجد است، هر جا مسجد است خانه خدا است، پس ما چرا دور مسجد ده مان نمی گردیم؟ رفیقش گفت: مگر مسجد ده شما را از سنگ ساخته اند و به این بلندی و به این جلال است؟! سائل گفت: اگر به جلال است، پس تو چرا هر روز، دور تخت آصف الدّوله ـ وزیر مهد علیا که همان سال به حج آمده بود ـ نمی گردی که از همه حاجی ها با جلال تر است؟! جواب گفت که، اگر دور آدم باید گشت شاه ایران از آصف الدوله خیلی متشخص تر است، چرا رسم نیست دور آدم گشتن، چه شاه چه گدا! سائل، مردِ چیز فهمی بود، گفت: خانه خدا هم همان صورت دارد، چنان که دور آدم گشتن متعارف نیست و در همه مساجد هم که خانه خدا هستند، متعارف نیست، و این خانه هم مثل سایر مساجد خانه خدا است، پس باید سوای آن که ملاّها می گویند، و مناسک حج را نوشته اند، یک چیز فهمید که اگر برای خاطر بیت اللّه است، همه مساجد بیت اللّه است، چرا دور سایرمساجد، باآن که در فلان وقت معین است طواف نمی کنند؟ سائل گفت: به خدا قسم من تا به این جا نمی توانستم تحقیق قولی بکنم، بعد از این واجب شد که سرّ این مسأله حالی بشود، تا حالا هفت هزار و پانصد، که به گدایی جمع نمودیم به عرب ها دادیم، ودوازده روز سر وپا برهنه دراین هوای عربستان با آن آب های مُتعفّن که خوردیم، سرّ این مسأله را ندانیم، پس به دنیا خر آمده ایم، علاوه بر زحمات این راه. حقیر در پشت سر این دو نفر نشسته بودم از صحبت این دو جوان حظ کردم!
حجاج و بیماری ها
از دشواری هایی که کما بیش در مسیر و در حجاز وجود داشت، بیماری های واگیردار به ویژه وبا بود. اصولاً آب و هوای خشک و سوزان حجاز چندان زمینه مناسبی برای رشد این قبیل بیماری ها نبود، اما به هر روی، به دلیل آن که زائر از هر سوی به این نقطه سرازیر می شد، لازم بود تا چاره ای برای این کار اندیشیده شود. تنها مسیری که به خوبی می توانست کنترل شود، مسیرهای دریایی بود که در چند نقطه، با ایجاد قرنطینه و نگاه داری حجاج برای ده تا دوازده روز، آنان را از نظر سلامتی مراقبت می کردند. گزارش این قرنطینه ها در برخی از سفرنامه ها آمده که پیش از این به آنها اشاره کردیم. به علاوه زمانی که مسافران به جده وارد می شدند، به دلیل حساسیت موضوع، از سوی پزشک معاینه می شدند: «اول دکتر حافظ الصّحه آمد، وارسی از حال کشتی کرده، واذن خروج داد».(96)
در مسیرهای زمینی کمتر از قرنطینه یاد شده، گرچه مواردی وجود داشته است. اعتمادالسلطنه در سال 1263 در مسیر دمشق به حجاز، از شهر مزیرب یاد کرده و با اشاره به هوای آلوده آن می نویسد: «اکثر از حاجعجم، در آن که توقف داشتند ناخوش شدند و اکثری از آن ناخوشی ها تلف می شدند، من جمله از مشاهیر، زن «سلیمان خان قاجار، دختر حاجی رضا قلی خان قاجار، که بسیار وجیهه و مقبول بود، در منزل تبوک [ که [ چهارده منزلی مدینه است فوت شد، و نعش او را صد و بیست تومان دادند به حمله دار، که قرار نیست در مذهب اهل سنت نعش را حرکت بدهند، و در خُفْیه به مدینه بردند و در بقیع دفن کردند، و همچنان کنیز ترکی از مهد علیا ـ والده اقدس همایونی ـ ناصرالدین شاه ـ و رفیع خان نایب فراش باشی، از این گونه بسیار تلف شدند».(97)
کاروان حجاج در بازگشت از مسیر شام به عراق، در حاشیه رود فرات در منطقه ای با نام «اورفه» برای قرنطینه نگاه داری می شدند. اعتمادالسلطنه در سال 1263 گزارش کرده است که «هرکس از سمت حجاز و شام بیاید، دوازده روز در قرانتین نگهدارند، خواه محترم باشد خواه غیر محترم، ناظری هم برای این کار معین است که بعد از مرخصی از قرانتین، نفری بیست و دو قروش و نیم از مردم می گیرد، که به عبارت اخری، چهار هزار و چهارصد دینار ایران باشد».(98)
مرگ و میر در ایام حج امری عادی بوده واگر سالی، تعداد کمی تلف می شدند، اسباب خوشحالی مردم می شد. در کنار آن، حمله داران و عکام و جمّال ها که از این قبیل مرگ و میرها فراوان داشتند، رفتار آنان با مردگان، از چشم دیگر زائران، بسیار نفرت انگیز تلقی می شده است.
میرزا داود می نویسد: در این راه چند چیز خیلی ارزان است، اول پول، بعد شتر که خیلی زود می رود و فوری عسکر و پیاده ها کارد را کشیده او را تشریح می کنند، و همین که شتر خوابید دیگر خواهی نخواهی نحرش می کنند، لیره هم به قدر یک تومان کار نمی کند. دیگری جانِ آدم است که اگر بیچاره ای، چه از حاج و چه از جمّال و غیره تبی کرد، یا چند دست اسهال کرد، همین قدر که فی الجمله سستی کرد و نتوانست خود را روی شتر نگاه دارد، یا پیاده نرود، او را بر شتر می بندند، خود حرکت شتر و عدم توجه و آفتاب، بیچاره را از حال می برد، عکام باشی می رسد و می گوید خلاص خلاص؛ یعنی مرد، معلوم نیست که مرده یا زنده است، نیزه ها را می کشند و حفیره ای به عمق دو وجب، در وسط راه کنده او را با همان لباس، بدون غسل و کفن، مشتی خاک بر رویش می ریزند، واقعا سلامت و زنده برگشتن حاجی خیلی مشکل است، خداوند باید محافظت کند.
در مسیرهای زمینی کمتر از قرنطینه یاد شده، گرچه مواردی وجود داشته است. اعتمادالسلطنه در سال 1263 در مسیر دمشق به حجاز، از شهر مزیرب یاد کرده و با اشاره به هوای آلوده آن می نویسد: «اکثر از حاجعجم، در آن که توقف داشتند ناخوش شدند و اکثری از آن ناخوشی ها تلف می شدند، من جمله از مشاهیر، زن «سلیمان خان قاجار، دختر حاجی رضا قلی خان قاجار، که بسیار وجیهه و مقبول بود، در منزل تبوک [ که [ چهارده منزلی مدینه است فوت شد، و نعش او را صد و بیست تومان دادند به حمله دار، که قرار نیست در مذهب اهل سنت نعش را حرکت بدهند، و در خُفْیه به مدینه بردند و در بقیع دفن کردند، و همچنان کنیز ترکی از مهد علیا ـ والده اقدس همایونی ـ ناصرالدین شاه ـ و رفیع خان نایب فراش باشی، از این گونه بسیار تلف شدند».(97)
کاروان حجاج در بازگشت از مسیر شام به عراق، در حاشیه رود فرات در منطقه ای با نام «اورفه» برای قرنطینه نگاه داری می شدند. اعتمادالسلطنه در سال 1263 گزارش کرده است که «هرکس از سمت حجاز و شام بیاید، دوازده روز در قرانتین نگهدارند، خواه محترم باشد خواه غیر محترم، ناظری هم برای این کار معین است که بعد از مرخصی از قرانتین، نفری بیست و دو قروش و نیم از مردم می گیرد، که به عبارت اخری، چهار هزار و چهارصد دینار ایران باشد».(98)
مرگ و میر در ایام حج امری عادی بوده واگر سالی، تعداد کمی تلف می شدند، اسباب خوشحالی مردم می شد. در کنار آن، حمله داران و عکام و جمّال ها که از این قبیل مرگ و میرها فراوان داشتند، رفتار آنان با مردگان، از چشم دیگر زائران، بسیار نفرت انگیز تلقی می شده است.
میرزا داود می نویسد: در این راه چند چیز خیلی ارزان است، اول پول، بعد شتر که خیلی زود می رود و فوری عسکر و پیاده ها کارد را کشیده او را تشریح می کنند، و همین که شتر خوابید دیگر خواهی نخواهی نحرش می کنند، لیره هم به قدر یک تومان کار نمی کند. دیگری جانِ آدم است که اگر بیچاره ای، چه از حاج و چه از جمّال و غیره تبی کرد، یا چند دست اسهال کرد، همین قدر که فی الجمله سستی کرد و نتوانست خود را روی شتر نگاه دارد، یا پیاده نرود، او را بر شتر می بندند، خود حرکت شتر و عدم توجه و آفتاب، بیچاره را از حال می برد، عکام باشی می رسد و می گوید خلاص خلاص؛ یعنی مرد، معلوم نیست که مرده یا زنده است، نیزه ها را می کشند و حفیره ای به عمق دو وجب، در وسط راه کنده او را با همان لباس، بدون غسل و کفن، مشتی خاک بر رویش می ریزند، واقعا سلامت و زنده برگشتن حاجی خیلی مشکل است، خداوند باید محافظت کند.
سفرنامه خلیج فارس و خوزستان
١- کیش
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضامن، گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوشست باز گفتی نه که دریای مغرب(مدیترانه) مشوش است.
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضامن، گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوشست باز گفتی نه که دریای مغرب(مدیترانه) مشوش است.
سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفرست? گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین ! که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم ! آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم ! و بدکانی بنشینم .
انصاف ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند، گفت ای سعدی تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای گفتم:
آن شنیدستى که در اقصاى غور (ایغورستان چین)
بار سالارى بیفتاد از ستور
بار سالارى بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیا دوست را
یاقناعت پر کند یا خاک گور
یاقناعت پر کند یا خاک گور
جزیره بو موسو یا بوموسوز یا ابوموسی جزیرهای متعلق به ایران درخلیج فارس است. مساحت این جزیره در حدود ۲۵ کیلومتر مربع میباشد. جزیره ابوموسی در ۲۶ درجه خط عرض شمالی و در ۵۵ درجه خط طول شرقی واقع شدهاست.
فاصله میان «جزیره ابوموسی» و جزایر تنب به دلیل عمق مناسب آب تنها مسیر قابل کشتیرانی برای نفتکشهای بزرگ است.
مالکیت جزیره
حاکمیت ایران بر جزایر بوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک ریشه در دوره امپراطوریهای عیلامی، ماد، هخامنشی، اشکانی و ساسانی دارد. در این دوران نظم و امنیت ایرانی (persianpax) بر سراسر این پهنه آبی خلیج پارس و جزایر آن حکم فرما بود.جزایر سه گانه در سال ۱۹۰۸ به طور کامل تحت اشغال بریتانیا به عنوان قیم رسمی امارات متصالحه در آمداما تا سال ۱۹۷۱ هیچ کدام از دولتهای ایران این اشغال را قبول نداشته و بوموسی به همراه تنب بزرگ و کوچک در تقسیمات کشوری ایران قرار داشتند.
در سال ۱۹۷۱ پس از توافق ایران و بریتانیا و پیش از خروج نیروهای نظامی انگلیس از منطقه و تأسیس کشور امارات متحده عربی، بوموسی به همراهتنب بزرگ و تنب کوچک پس از نزدیک به ۷۰ سال به ایران بازگردانده شد.در سال ۱۹۹۲ و پس از خاتمه جنگ خلیج پارس امارات متحده عربی بر خلاف نظر شیخ شارجه و معاهده ۱۹۷۱ شارجه با ایران در خصوص بوموسی، اقدام به طرح ادعاهای مالکیت بر جزایر سه گانه کرد. این اقدام واکنش دولت ایران را برانگیخت.
شورای عالی امنیت ملی ایران با صدور بیانیهای هشت مادهای بر حق حاکمیت بی چون و چرای ایران بر جزایر تاکید کرد. در بند هفتم این بیانیه آمدهاست:«طرح ادعاهای تاریخی در مورد سرزمینهای ایران، اگرچه همواره به نفع ایران است، ما آن را به هیچ وجه به مصلحت امنیت منطقه نمیدانیم و تجربه ادعاهای مشابه از سوی عراق درس عبرتی در این زمینهاست».
اکبر هاشمی رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه ۲۵ دسامبر ۱۹۹۲ خطاب به شورای همکاری حاشیه خلیج پارس و همپیمانان غربی آنان گفت: برای جداسازی جزایر سه گانه از ایران باید از دریای خون گذشت.[۱]
نام فارسی
این جزیره در اسناد تاریخی با نام بوموو BOUMOUوبوم اوAOU یعنی آب (معرب آن بومف)و بوموسو و گپ سبزو نام داشته(به معنای جای سبز). در نقشههای قدیمی بوموف یا بوموسو ثبت شده (بوم به معنی مکان است و «سو» چند معنی دارد سوSOU مخفف سوز SOUZ نام یک نوع سبزی است و بطور کلی نیز در زبان فارسی کهن معنی سبز میدهد و در مجموع میتوان آنرا به معنای سرزمین سبزنامید).[۲] نام ابو موسی یک نام جدید میباشدو سابقه آن به حدودبیشتر از یکصد سال قبل برمی گردد که یکی از ساکنان بنام ابوموسی این نام را بجای بوموسو BOUMOUSOUرایج ساخت.[۳]
جمعیت
جمعیت ابوموسی، بر طبق سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۸۵، برابر با ۱٬۷۰۵ نفر بودهاست.[۴] تعداد اندکی از این ساکنان شهروندان امارات هستند که بر اساس قراردادی میان ایران و امارات حق اقامت دائم در ابوموسی را دارند[۵].
وضعیت جزیره
«جزیره ابوموسی» جنوبیترین جزیره ایرانی آبهای خلیج فارس است.[۶] این جزیره در ۲۲۲ کیلومتری بندرعباس و هم چنین در ۷۵ کیلومتری بندر لنگه، در ۶۰ کیلومتری شمال امارت شارجه در امارات متحده عربی واقع شدهاست. و ۱۶۰ کیلومتر از تنگه هرمز فاصله دارد. جزیره ابوموسی یکی از چهارده جزیرهاستان هرمزگان است که بیشترین فاصله از سواحل ایرانی خلیج فارس را دارد و طول و عرض آن درحدود ۵ / ۴ کیلومتر است. شهر ابوموسی مرکز جزیره ابوموسی میباشد. ارتفاع آن از سطح دریا ۴۶ متر میباشد.
جزیره ابوموسی آب و هوای مرطوب و گرمتری دارد. این جزیره فاقد آب و اراضی مناسب کشاورزی است، ولی کشت و زرع محدودی در آن صورت میگیرد و بیشتر مردم بومی محل به صید ماهی اشتغال دارند.
تاسیسات جزیره عبارت از یک فرودگاه، یک موج شکن و اسکله کوچک برای پهلوگیری شناورهای سبک با آبخور محدود و یک جاده کمربندی آسفالته.ناهمواریهای خاک جزیره ابوموسی به سوی شمال افزایش میابد و سرانجام به بلندترین نقطه جزیره به نام کوه حلوا که نزدیک به ۱۱۰ متر ارتفاع دارد میرسد.[۷]
این جزیره یکی از مراکز صدور نفت خام کشور است که با ظرفیتی قابل توجه فعالیت میکند. وسعت شهرستان ابوموسی ۶۸٫۸ کیلومتر مربع است که مشتمل بر جزایر ابوموسی (با ۱۲ کیلومتر مربع)، جزیره تنب بزرگ (با ۱۰٫۳ کیلومتر مربع) تنب کوچک (با ۱٫۵ کیلومتر مربع)، سیری (با ۱۷٫۳ کیلومتر مربع)، فرور بزرگ (با ۲۶٫۲ کیلومتر مربع) و فرور کوچک (با ۱٫۵ کیلومتر مربع) میباشد.
این جزیره از خوشآبوهواترین مناطق خلیج فارس است و انواع گیاهان و جانوران دریایی در ساحل آن به چشم میخورد.[۸]
جزایر مسکونی
قشم کشم= کشمو(مزرعه،کشتمان،فضای سبز)
- کیش
- هرمز
- هنگام
- لارک
- لاوان
- بوموسو (گپ سبزو)
- هندرابی
- تنب بزرگ
- تنب کوچک
- سیری (راز)
- فرور بزرگ (پلور)
- جزیره فارسی
- خارک
- خارکو
- شیف
جزایر غیرمسکونی
فرورگان (فرور کوچک)
- شیدور
- عباسک
- ام الکرم
- نخیلو
- جبرین (تهمادو)
- ام سیله (خان)
- گرم
- بونه
- دارا
- قبر ناخدا
- خرو
- مولیات
- سهدندون
- مُطاف
- مُرغی
- جزیره میر مُهَنّا[۱]
- چراغی
پانویس
1. ↑ حاکمیت تاریخی ایران بر جزایر تنب و بوموسی، صص ۵۷-۱۰۸
2. ↑ جعفری ولدانی، اصغر (۱۳۷۶) جزیره بوموسی و جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک، تهران
3. ↑ اسناد نام خلیج فارس میراثی کهن و جاودان،محمد عجم