Friday, 25 May 2012

سفرنامه های ایران و نام خلیج فارس

مسافران انگليسي در ايران در دوران قاجار و کتابهايشان  که همگی آنها از خلیج فارس با عبارت Persian gulf  نام برده اندو و بعضی از آنها در مورد مسائل و جغرافیای خلیج فارس مفضل نوشته اند.

Golf  Pers -  موزه لندن نقشه قرن 18
 ادبيات انگليسي بيش از ادبيات هر کشور ديگري از سفرنامه ها درباره ايران قاجاري غني است.(530) علت آن ساده است و از اين واقعيت مايه مي گيرد که در آن دوران بريتانيا بيش از هر قدرت ديگري، جز روسيه تزاري، به ايران توجه داشته است. کمپاني هندشرقي و جانشين آن، حکومت انگليسي هند، ايران را با چشماني عقاب مانند از پايگاههايشان در کلکته و بمبئي زير نظر داشتند و در جستجوي اطلاعاتي درباره کشور، زمامداران و نقشه هاي زميني آن بودند. بسياري از مأموران رسمي آن - خواه کشوري و خواه لشکري- در ايران خدمت کرده يا به سراسر اين کشور سفر کرده بودند؛ همچنان که افراد ماجراجوي مستقل نيز دست به چنين کاري زده بودند. برخي از آنان با تاريخ ايران آشنايي داشتند و به زبان فارسي که در آن هنگام در دستگاه اداري هند رواج داشت سخن مي گفتند. چند تن از آنان کتابهايي نوشته اند که امروز منبع ارزشمندي براي تاريخنگاران در همه زمينه ها به شمار مي رود.( 1) 
يکي از نخستين کتابها از اين دست، از اسکات وارينگ (E. Scott Waring) دانشمند و پژوهشگري است که در دستگاه اداري بنگال در کمپاني هند شرقي خدمت مي کرده و در 1802 به علت ناخوشي و نيز کنجکاوي، چهارماه در شيراز و پيرامون آن به سر برده بود. کتاب وي که در 1807 منتشر شد، نخستين مطالعه جدي از سوي يک انگليسي در دوران قاجار بود. عنوان دور و دراز کتاب گوياي مطالب آن است:
سفري به شيراز از راه کازرون و فيروزآباد با اشاره هايي گوناگون به رفتارها، مراسم، قوانين، زبان و ادبيات ايرانيان که تاريخ ايران از مرگ کريم خان تا فروپاشي دودمان زنديه به آن افزوده شده است.
ترس از خطر فرانسويان براي هند و در نخستين سالهاي حکومت قاجار باعث نخستين مأموريت جان مالکوم (John Malcom) به ايران در 1800 و ورود سر هارفورد جونز (Sir Harford Jones) به تهران در فوريه 1809 به منظور برقراري روابط ديپلماتيک دائم با دربار قاجار و مذاکره درباره پيمان اتحاد شد. هر دو درباره مسافرت و تجربه هايشان در ايران کتاب نوشته اند.(2)
جيمز موريه (James Morier) شهروند بريتانيا که حتي يک قطره خون انگليسي در رگهايش نبود، همراه هارفورد جونز و به عنوان منشي او به تهران سفر کرد. آنان چهار ماه را در راهي که در آن زمان راه عادي به شمار مي رفت، گذارندند: با کشتي از دماغه اميد نيک گذشتند و به بمبئي رفتند؛ سپس با کشتي به سوي خليج فارس و بوشهر رفتند و پس از مدتي توقف از راه شيراز و اصفهان و از جاده هاي مال رو و طاقت فرسا به تهران رسيدند. موريه در اواخر 1809 دوباره بار سفر بست و همراه ميرازابوالحسن شيرازي فرستاده ايران راهي لندن شد. آن دو از راه زميني به تبريز و ترکيه رفتند و سپس سوار کشتي شدند و مديترانه را تا بندر فالموث (Falmouth) پيمودند. موريه و ميرزا ابوالحسن در 1811 همراه با سر گور اوزلي (Sir Gore Ouseley) جانشين جونز به تهران بازگشتند – اين بار پس از يک سفر دريايي طولاني. موريه شرح اين مسافرتها را در دو سفرنامه عالي آکنده از اطلاعاتي درباره ايران و ايرانيان و همراه با نقاشيهايي از خودش، توصيف کرده است. يکي از اين نقاشيها “گور مادر سليمان” را نشان مي دهد که به تشخيص موريه آرامگاه کوروش بزرگ بوده است؛ جايي که دنبال آن مي گشته اند.
موريه ناظري بسيار دقيق بود و از تجربه هاي ايراني خود در نوشتن داستان “حاجي بابا” بهره گرفت. او ايرانيان را دوست نمي داشته و در هر دو کتابش آنان و به ويژه ميرزا ابوالحسن را که نام “ميرزا فيروز” بر وي نهاده، مورد تمسخر قرار داده است. از ديد او نفوذ پيشواي مذهبي در قم به اندازه اي است که “بسياري بر اين باورند که مي توان قدرت شاه را نابود کند و رعاياي وي را وادار سازد که فرمانهاي شاه را بي ارزش شمارند.”( 3) داستانهايي که موريه پس از آن نوشته است، اين روزها در اروپا خوانندگان بسيار دارد.
دو تن ديگر از اعضاي هيأت اوزلي نيز درباره مأموريت خود کتاب نوشته اند: ويليام پرايس (William Price) و ويليام اوزلي (W. Ouseley) برادر وزير مختار که خاورشناسي دانشمند بود. شخص اخير بر اين باور نادرست که فسا محل پاسارگاد باستاني است و در آن شهر آثار گور کوروش را خواهد يافت، از شيراز به فسا رفت. چند سال بعد يک انگليسي ديگر به نام رابرت کرپورتر(R. Ker Porter) دسترس، محل دقيق پس از مطالعه دقيق همه آثار کلاسيک در دسترس، محل دقيق پاسارگاد را يافت و بدين سان حدسيات جيمز موريه را تأييد کرد.
کرپورتر با يک شاهزاده خانم روسي پيوند زناشويي بسته بود و هنگامي که در روسيه به نقاشي اشتغال داشت، از سوي همسرش تشويق شده بود که از ايران ديدن کند و تابلوهايي از تخت جمشيد و ديگر بناهاي باستاني بکشد. او در سپتامبر 1817 پترزبورگ را ترک کرد و دو سال در ايران ماند و تابلوهاي دقيقي از تخت جمشيد و ديگر اماکن باستاني کشيد. او به عنوان کاشف گور داريوش يکم در نقش رستم و نخستين اروپايي که متوجه نقوش برجسته ساساني در طاق بستان شده و از محل دور افتاده کاخهاي ساساني و ايلخاني در تخت سليمان پيرامون يک درياچه آتشفشاني ديدني در کردستان ديدن کرده است، شهرت دارد.
کتابهاي مصور موريه، اوزلي و پورتر علاقه عمومي را به گذشته باستاني ايران جلب کرد و همچنين اطلاعات با ارزشي درباره يادمانهاي تاريخي که اکنون نابود شده است، در اختيار همگان گذاشت. بر عکس، اندک شمار کتابهاي کوچک مسافراني نيمه فراموش شده که گاهي گوشه هايي از تاريخ را براي کارشناسان فاش کرده اند، چندان خريدار نداشته است. از جمله اين کتابها شرح ملاقات رابرت کاتن ماني (R.C. Money) با ميرزا ابوالحسن خان در 1824، و کتاب مشترک توماس آلکوک و تي. بي. آرمسترانگ T. Alcock & T.B. Armstrong به نام آقا و نوکر است درباره کشته شدن گريبايدوف وزير مختار روسيه و اعضاي سفارتش در 1829 در تهران که چند روز پيش از ورود نويسندگان کتاب به پايتخت ايران روي داده بوده است. درباره اين رويداد، جورج فاولر (G.Fowler) ماجراجوي مرموزي که در آن هنگام در تبريز بوده با تفصيل بيشتري نوشته است.
چند سال پيش از اين رويداد، يک جهانگرد مستقل ديگر به نام جيمز بيلي فريزر (J. Balilie Fraser) بيست و هشت ساله از ايران ديدن کرده بود. وي پس از آنکه از يافتن کاري مناسب در هند نوميد شد، در 1821 تصميم گرفت از راه بوشهر و تهران، گردش کنان به ميهنش باز گردد. در قم با لباس مبدل وارد حرم حضرت معصومه(عليهاالسلام) شد؛ ولي در مشهد با کمک يک دوست روحاني تبديل به يک مسلمان واقعي شد و توانست وارد حرم شود و بي آنکه کسي مزاحمش شود، طرحهايي بکشد. فريزر پس از شش هفته اقامت در مشهد رهسپار غرب شد و از راه ترکمن صحرا به استرآباد (گرگان) رفت و سپس در امتداد ساحل درياي خزر به اردبيل و تبريز و اروميه سفر کرد. فريزر پس از کمابيش هشت ماه اقامت در ايران در 1823 به خانه اش در بلنديهاي اسکاتلند رسيد. سپس ده سال بعدي را در رفت و آمد ميان اسکاتلند و لندن گذراند و هفت کتاب بزرگ شامل سفرنامه و داستان نوشت که همه آنها، جز يکي، زمينه ايراني دارد. “سفرنامه خراسان” در سالهاي 1821 و 1822 و “سفرها و ماجراها در ايالات ايراني ساحل جنوبي درياي خزر” در برگيرنده اطلاعاتي گرانبها درباره منطقه اي است که در آن هنگام براي دنياي خارج تقريباً ناشناخته بوده است. پس از آن، فريزر دو سفرنامه با عنوان “سفر زمستاني از قسطنطنيه به تهران” و “سفرهايي در کردستان و ميانرودان و نقاط ديگر” درباره دومين مسافرتش به ايران نوشت. چندين سال بعد، اين کتابها از آن رو که “تصويري راستين از همه جنبه هاي زندگي مدرن ايراني” به دست داده بود، مورد ستايش لرد کرزن قرار گرفت.( 4)نخستين داستان تخيلي فريزر به نام “قزلباش” و دنباله آن به نام “ماجراجوي ايراني” نيز که پيرامون زندگي نادرشاه بافته شده و گفته مي شود بر پايه ترجمه فريزر از خاطرات يکي از اطرافيان نادر بوده است، خوانندگان بسيار پيدا کرد.
در 1833 لرد پالمرستون (Palmerston) وزير خارجه بريتانيا که از سياستهاي توسعه طلبانه روسيه به هراس افتاده بود، از فريزر خواست به ايران و ميانرودان سفر کند و درباره فعاليتها و نفوذ روسيه در آن نقاط گزارشي محرمانه بنويسد. فريزر نزديک به هجده ماه به اين مأموريت خسته کننده پرداخت و کمابيش ده هزار ميل را بر پشت اسب گذراند. در بازگشت به انگلستان در 1835 دو سفرنامه ياد شده را نوشت، و نيز دو داستان رمانتيک با زمينه ايراني، افزون بر آن، روايتي مفصل درباره حضور سه شاهزاده قجر که در 1836 به لندن آمده بودند، به رشته تحرير درآورد.
هنري لايارد (H.Layard) که به علت کشفيات باستاني اش در نمرود و نينوا شهرت به دست آورده است، از بسياري جهات به فريزر شباهت داشت. او ماجراجو و جهانگردي تيزبين بود که استعداد گردآوري اطلاعات و کنجکاوي درباره گذشته و زمان حال را داشت. وي که از زندگي در يک دفتر وکالت دعاوي در لندن حوصله اش سر رفته بود، در بيست و دو سالگي تصميم گرفت بخت خود را در سيلان بجويد؛ جايي که در آن بستگاني داشت. از اين رو همراه دوستي مسن تر به نام ادوارد ميتفورد به آهستگي در خاور نزديک و ميانه به سفر پرداخت. لايارد مي گويد دلبستگي اش به خاور زمين از خواندن کتاب هزار و يک شب در دوران کودکي برانگيخته شده است. رفته رفته که بزرگتر شد، هر کتاب و سفرنامه اي که درباره خاور زمين به دستش مي رسيد، مي خواند: کتابهاي فريزر (که با او ديدار کرد)، جان مالکوم، موريه و ديگران مانند جيمز باکينگهام بنيانگذار روزنامه کلکته و کلاديوس ريچ (C.Rich) نماينده مقيم جوان کمپاني هندشرقي در بغداد که در 1821 از بيماري وبا در شيراز درگذشته و فريزر بر سر گور او مرثيه اي ايراد کرده بود
.


لايارد هيچ گاه به سيلان نرسيد. به محض اينکه او و ميتفورد در نيمه 1840 از بغداد به همدان رسيدند، از يکديگر جدا شدند. ميتفورد راهي سيلان شد و در آنجا به دستگاه اداري پيوست و چند سال بعد بازنشسته شد و شرح جالبي درباره سفرش به ايران نوشت؛ در حالي که لايارد به اصفهان رفت و در آنجا با چند تن از خانهاي بختياري آشنا شد و با کمک آنان بيش از يک سال در دل سرزمين بختياري به سر برد و رؤساي هر دو شاخته اين ايل بزرگ با وي همانند يک مهمان محترم رفتار کردند. سپس به بغداد برگشت و توجه خود را بر کاوشهاي باستاني در تپه بزرگي که در سر راهش به ايران در نزديکي دجله ديده بود، متمرکز ساخت. بعدها لايارد نماينده در مجلس عوام و سفير در ترکيه شد. کتاب “ماجراهاي اوليه در ايران، عيلام و بابل” نوشته او روايتي منحصر به فرد از زندگي در ميان بختياريها به دست مي دهد.
چنان که پيشتر گفته شد، خطر احتمالي فرانسويان براي هند زمينه ساز پيمان اتحاد ايران و انگليس به نام قرار داد تهران در 1812 شد. يکي از پيامدهاي آن، فرستاده شدن هيأتها و مستشاران نظامي از هند و انگلستان به ايران براي آموزش دادن ارتش ايران و گردآوري اطلاعات زمين شناسي درباره اين کشور بود. ستوان هنري پاتينجر( H. Pottiger که در 1843 با لقب سرهنري پاتينجر نخستين فرماندار هنک کنگ شد) در پوشش يک تاجر اسب هندي سرتاسر بلوچستان را گشت و درباره اين منطقه ناشناخته کتابي در چهارصد صفحه زير عنوان “مسافرت در بلوچستان و سند” نوشت، در حالي که سروان جان مکدونالد کينر (J. M. Kinneir که بيشتر به نام سرجان مکدونالد وزير مختار بريتانيا در ايران در سالهاي 630- 182 شناخته مي شود) در کتاب “يادداشتهايي درباره اوضاع جغرافيايي امپراتوري ايران” اطلاعاتي را که اعضاي گوناگون سومين هيأت زير نظر مالکوم در ايران در 1810 به دست آورده بودند، گردآوري کرد.
در 1829 دولت عثماني بر پايه پيمان آدريانوپل (ادرنه) با بي ميلي بندرهاي خود در درياي سياه را به روي کشتيهاي بيگانه گشود و راه زميني به نسبت کوتاهي از ترابوزان به تبريز و تهران فراهم کرد. در 1835 هنگامي که هنري اليس (H. Ellis) مأمور شد به مناسبت آغاز سلطنت محمدشاه تبريکات دولت بريتانيا را به وي تقديم کند، اين راه را برگزيد. چارلز استوارت (C.Stuart) يکي از اعضاي هيأت او، درباره ماجراهاي اين سفر و شخصيت هايي که با آنان ديدار کرده اند و ديگر موضوعات در “يادداشهاي اقامت در شمال ايران” نوشته است. کشتي حامل هيأت به نام پلوتو شايد نخستين کشتي بخاري انگليسي بود که در ترابوزان لنگر انداخت. يک سال بعد، آخرين هيأت نظامي انگليسي که بر پايه مفاد پيمان تهران به ايران مي رفت و در بر گيرنده هشت سرجوخه تفنگدار به فرماندهي سروان ريچارد ويلبراهام (R. Wilberaham) بود، همين راه را تا تبريز پيمود. پس از آن، هم ويلبراهام و هم مکدونالد يکي از درجه داران عضو هيأت درباره اين سفر کتاب نوشتند. مکدونالد همانند فريزر و بيشتر کساني که درباره ايرانيان کتاب نوشته اند، درباره شخصيت ملي و رسوم ايرانيان نظر خوبي نداشته اند و آزادانه نظرهاي انتقادآميز خود را به رشته تحرير درآورده اند. با اين همه، از ديد يک منتقد ايران معاصر، کتاب اين سرجوخه فرودست با عنوان روايت شخصي از سفر نظامي در ترکيه و ايران “بسي بهتر از کتابهايي است که نويسندگان برتر در سده نوزدهم نوشته اند”.(535)
مأموريت فريزر در ايران در 1834 يکي از نخستين حرکتها در “بازي بزرگ” بود. کسان ديگري که در همان زمان در اين بازي درگير شدند و شرح سفرهايشان به ايران را نوشته اند، دو تن از افسران کمپاني هند شرقي به نامهاي آرتور کانالي ( A. Conolly که بعدها در بخارا کشته شد) و آلکساندر برنز (A. Burnes که در 1841 در کابل کشته شد) بوده اند. هر دو توجه خود را به مرزهاي شمال خاوري ايران متمرکز ساخته و همانند فريزر درباره عشاير ترکمن در آن منطقه نوشته اند. توجه به اين منطقه استراتژيک در سراسر دوران قاجار همچنان پابرجا ماند و در دهه هاي 1870 و 1880 افسران اطلاعاتي ديگري به آن منطقه سفر کردند. در ميان کساني که بعدها کتاب نوشتند مي توان از اچ. سي. مارش (H.C. Marsh) و النتاين بيکر (V. Baker) چارلز مک گريگور (C. MarGregor) و چارلز استوارت (C. Stewart) ياد کرد. “داستان سفر به ايالت خراسان و مرز شمال باختري افغانستان” نوشته مک گريگور به ويژه از لحاظ جزئيات نقشه برداري و توصيف و نقاشيهايش از دژ بزرگ و طبيعي کلات نادري در خور توجه است؛ همان دژي که فريزر بي آنکه آن را ببيند، درباره اش نوشته بود و به کرزن نيز در 1889 اجازه ورود به آن داده نشده بود.(6)
از کساني که بيشتر به ايرانيان دلبسته بود تا نقشه برداري از کشورشان و آثار باستاني آن، ادوارد گرانويل براون (E.G Browne) بود که بعدها به عنوان يک دانشمند ايران شناس شهرت يافت و چنان محبوبيت و احترامي نزد ايرانيان به دست آورد که هيچ انگليسي ديگري نتوانسته بود به آن دست يابد. دلبستگي او به ايران، همانند کرزن، از هنگامي که دانش آموز مدرسه ايتون بود، پديد آمد. براون در دانشگاه کمبريج گذشته از پزشکي، زبانهاي شرقي را پيش از آنکه در بيست و شش سالگي در 1877 به ايران سفر کند، آموخت. کتاب “يک سال در ميان ايرانيان” او از نظر شناخت شيوه تفکر ايرانيان و ادبيات ايران شباهتي به ديگر سفرنامه ها ندارد و پيش درآمد کتابهاي بعدي براون درباره تاريخ، ادبيات، مطبوعات و سياست ايران بوده است.
يک سال پس از عزيمت براون، کرزن که در آن هنگام عضو جوان مجلس عوام بود، وارد ايران شد. سال پيش از آن، او يکي از نخستين کساني بود که با راه آهن نوساز ماوراي خزر سفر کرده و به اين نتيجه رسيده بود که آن راه آهن کنترل عملي بر خراسان را در اختيار روسيه مي گذارد. اينک با اين هدف که اوضاع ايران را براي خودش مطالعه کند (و چند مقاله براي روزنامه تايمز لندن بنويسد) از در پشتي به ايران پا نهاد و يک بار ديگر در قطار ماوراي قفقاز نشست و از پايانه آن کناره خاوري درياي مازندران رهسپار عشق آباد در ترکمنستان زير اشغال روسيه شد. در آن شهر چند اسب کرايه کرد و از مرز قوچان وارد خاک ايران و سپس راهي مشهد و تهران شد. خواندن کتاب دو جلدي “ايران و قضيه ايران” او نه تنها به عنوان يک سفرنامه مصور، بلکه به علت پرداختن موشکافانه آن به تاريخ کشور، دولت و آثار تاريخي آن براي هر پژوهنده در زمينه ايران قاجاري لازم است.
پرسي سايکس (Percy Sykes) از ناظران پرشور صحنه ايران بود. او به عنوان افسر سوار نظام انگليس مقيم هند در 1893 سفري پر دامنه به ايران کرد و بار ديگر در 1894 به گردآوري اطلاعات براي سازمان جاسوسي انگليس در هند پرداخت. تصميم حکومت هند به گشايش کنسولگري در کرمان و گماردن سايکس به عنوان نخستين کنسول درآن شهر، بخشي از بازي پيشي جستن از روسها در منطقه اي بود که چه از ديد منافع استراتژيک و چه از ديد بازرگاني براي حکومت انگليسي هند اهميت داشت. سايکس با دست کشيدن از خدمت نظامي، در اوايل 1895 به کرمان رفت و ده سال در آن شهر ماند و سپس به سر کنسولي بريتانيا در مشهد که مهمترين پايگاه شنود بريتانيا در کنار مرز روسيه در آسياي مرکزي بود، رسيد. سايکس تا 1913 در مشهد ماند و در اين مدت سرگرم خنثي کردن توطئه هاي پرسن دابيژا سرکنسول روس بود. او در جريان هر دو مأموريت خود در کرمان و مشهد به سفرهاي بسيار رفت که شرح آنها را همراه با مسائل ديگر با دقت فراوان در کتاب “ده هزار ميل سفر در ايران” توصيف کرده است.
سايکس دو کتاب ديگر هم درباره ايران نوشته است: “افتخار عالم تشيع” و دو جلد “تاريخ ايران” که چند بار مورد بازنگري قرار گرفته و تجديد چاپ شده است و هنوز يکي از کتابهاي سودمند درباره تاريخ طولاني ايران به شمار مي رود. سايکس، بر خلاف بسياري از هم ميهنانش، ايرانيان را دوست مي داشت و ستايش مي کرد.
الا سايکس (Ella Sykes) خواهر سرپرسي، در کرمان با او مي زيست و دو سال به عنوان خانم خانه به برادرش خدمت مي کرد. الا همراه او به همه جا مي رفت و يکي از انگشت شمار زنان انگليسي - و نه نخستين زن- بوده که به ايران سفر کرده و مشاهداتش را به رشته تحرير درآورده و منتشر کرده است. در کتاب “در سراسر ايران يک وري بر پشت اسب” شرح روشني از زندگي در کرمان و پيرامون آن آمده است. چه بسا او نخستين زن اروپايي بوده که در آنجا ديده شده بوده است
نخستين زن انگليسي که درباره ايران نوشت، لئونوراشيل (Leonara Sheil) ايرلندي تبار بود که در 1849 به عنوان نوعروس جاستين شيل وزير مختار بريتانيا به ايران سفر کرد. کتاب تيزبينانه و پر مايه او به عنوان “نگاهي به زندگي و روشها در ايران” که در ايران با نام “خاطرات ليدي شيل” منتشر شده است، در برگيرنده داستان جالبي از سفر زن و شوهر جوان از راه آلمان، لهستان، روسيه به تفليس و ايروان و تبريز با راه آهن، کالسکه و تخت روان همراه با دو زن خدمتکار ايرلندي، يک آشپز فرانسوي و يک سگ کوچک تري ير اسکاتلندي است. گرچه، بهتر از همه، کتاب خانم بيشاپ (ايزابلا برد Isabella Bird) است: زني ميانسال، سرکش و بيوه که براي ديدن کوچ زمستاني ايل بختياري در ژانويه 1890 از بغداد به تهران و سپس به اصفهان رفته و از ميان کوهستانهاي سخت گذر بختياري و کردستان گذشته و به درياچه وان رسيده و سرانجام از ترابوزان سوار کشتي شده و به انگلستان بازگشته است.
درست برعکس آن، سفرنامه ليدي الاديوراند (E. Durand) با عنوان “گردش پاييزي در غرب ايران” است که نُه سال بعد همراه با همسرش که در آن هنگام وزير مختار بريتانيا در ايران بود به سفر پرداخت. در اين سفر يک مستخدمه شخصي و انبوهي آشپز و نوکر خواسته هاي او را برآورده مي ساختند.
بسياري کسان ديگر هم بوده اند که درباره سفرهايشان به ايران نوشته اند و در اين نوشتار کوتاه نامي از آنان به ميان نيامده است: افسراني از هند مانند توماس لامسدن (T. Lumsden) و جان جانسون (J. Johnson) کارمندان کشوري حکومت هند مانند رابرت بينينگ (R.B.M. Binning) (که کرزن کتاب او را “آخرين کتاب به راستي خوبي که درباره ايران نوشته شده است” مي داند) و ادوارد داستاک (E. Stack) مبلغان مذهبي مانند جوزف ولف (J.Wolff) و هنري استرن (H.A. Stern) که هر دو خارجي بودند ولي به تابعيت انگلستان درآمده بودند؛ ديپلماتهايي مانند ادواردايستويک (E.B Eastwick) کساني که دست اندر کار تعيين مرز و کشيدن خط تلگرافي هند و اروپا بودند، مانند فردريک گلد اسميد (F.J. Goldsmid) و ارنست فلاير (A. Floyer) و مسافراني عادي همچون جواشيم استاکلر (J.H. Stocqueler) آرتور آرنولد و ساويچ لندور (A.H. Savage Landor) اينان و بسياري کسان ديگر که نامشان در اينجا نيامده است، کمک فراواني به دانش و آگاهي غرب از ايران کرده اند و با همه غرض ورزيهايشان، منبع گرانبهايي از اطلاعات درباره ايران در دوران قاجار از خود به جا گذاشته اند.
فهرست سفرنامه ها و کتابهايي که مأموران سياسي و اطلاعاتي و مسافران عادي انگليسي در سده نوزدهم و اوايل سده بيستم درباره ايران نوشته اند:
******
*** آرمسترانگ، تي. بي. خاطرات سفر به ميدانهاي جنگ اخير روسيه و ترکيه، لندن 1831.

- آرنولد، آرتور، مسافرت در سرتاسر ايران با کاروان، 2 جلد، لندن 1877
- آلکوک، توماس، مسافرتهايي در روسيه، ايران، ترکيه و يونان در سالهاي 29-1828، لندن 1831

- استاک، ادوارد، شش ماه در ايران، 2 جلد، لندن 1882

- استاکلر، جواشيم هيوارد، پانزده ماه سفر زيارتي در جاده هاي مالرو خوزستان و ايران در سالهاي 32-1831، 2 جلد، لندن 1832

- استرن، هنري، غروب آفتاب در شرق، با يادداشتهايي توراتي، تاريخي و آماري درباره اشخاص و اماکن که در خلال مأموريتي نزد يهوديان ايران و کردستان و ميانرودان تهيه شده است، لندن 1854
- استيوارت، چارلز ادوارد، در سراسر ايران با لباس مبدل، لندن 1911
- استوارت، چارلز، يادداشهاي اقامت در شمال ايران و ايالات مجاور آن در ترکيه، لندن 1854
- اوزلي، سرويليام، مسافرت در کشورهاي گوناگون شرقي بويژه ايران، 3 جلد، لندن 23-1819
- ايستويک، ادوارد، خاطرات سه سال اقامت يک ديپلمات در ايران، 2 جلد، لندن 1861
- باکينگهام، جورج سيلک، سفرهايي به آشور، مادو پارس، لندن 1829
- براون، ادوارد. ج.، انقلاب ايران 1909-1906، لندن 1910 ( به فارسي ترجمه شده است)
** تاريخ ادبي ايران، 4 جلد، کمبريج 1924-1902 (به فارسي ترجمه شده است)
** يک سال در ميان ايرانيان، لندن 1893 (به فارسي ترجمه شده است)
**  شرح مختصري از رويدادهاي اخير ايران، لندن 1909
**  تاريخ مطبوعات و ادبيات ايران در دوره مشروطيت، 3 جلد، کمبريج 1914 ( به فارسي ترجمه شده است)
** برنز، آلکساندر، سفر بخارا، 3 جلد، لندن 1834
** بريجز، سر هارفورد جونز، شرح مذاکرات سفارت اعليحضرت پادشاه انگلستان در دربار ايران در سالهاي 1811- 1807، لندن 1834
- بينينگ، رابرت، يادداشتهاي سفر به ايران و سيلان و نقاط ديگر، 2 جلد، لندن 1857
- بيشاپ، ايزابلا، مسافرت به ايران و کردستان، 2 جلد، لندن 1891
- بيکر، والنتاين، ابرهايي در شرق، لندن 1876
- پاتينجر، هنري، مسافرت در بلوچستان و سند، لندن 1816 (به فارسي ترجمه شده است)
- پرايس، ويليام، يادداشتهاي روزانه سفارت انگليس در ايران، لندن 1832
- پورتر، رابرت کر، مسافرت در گرجستان، ايران، ارمنستان، بابل قديم و نقاط ديگر در سالهاي 1817، 1818، 1819، 1820، 2 جلد، لندن 1821
- جانسون، جان، سفر به انگلستان از راه ايران، گرجستان، روسيه، لهستان و پروس در سال 1817، لندن 1818
- ديوراند، ليدي الا، گردش پاييزي در غرب ايران، لندن 1902
- ريچ، کلاديوس، تفصيل اقامت در کردستان و شرح ديدار از شيراز و تخت جمشيد، 2 جلد، لندن 1836
- ساويج لندور، آرنولد، از اين سو به آن سوي سرزمين مورد طمع، 2 جلد، لندن 1902
**  سايکس، الا کنستانس، ايران و مردمان آن، لندن 1910
**  داستانهايي شاهنامه يا افسانه هاي کهن ايران، لندن 1901
**  سرتاسر ايران يک وري بر پشت اسب، لندن 1898
- سايکس، سرپرسي، ده هزار ميل مسافرت در ايران، لندن 1902 (به فارسي ترجمه شده است)
** افتخار عالم تشيع، لندن 1910 ( به فارسي ترجمه شده است)
** تاريخ ايران، 2 جلد، لندن 1915 (به فارسي ترجمه شده است)
- شيل، مري لئونورا، نگاهي به زندگي و روشها در ايران، لندن 1956 (با عنوان خاطرات ليدي شيل به فارسي ترجمه شده است)
- فلاير، ارنست، بلوچستان کشف نشده، لندن 1892.
- فاولر، جورج، سه سال در ايران با ماجراهاي سفر به کردستان، 2 جلد، لندن 1838
- فريزر، جيمز بيلي، سفر زمستاني از قسطنطنيه به تهران، 2 جلد، لندن 1838 ( به فارسي ترجمه شده است)
- علي نيمرو ماجراجوي بختياري، داستاني از لرستان، 3 جلد، لندن 1842 (داستان تخيلي)
**  شرح مسافرت به خراسان در سالهاي 1821 و 1822، لندن 1825
ـــــــــــــــ روايت تاريخي و توصيفي ايران از نخستين دورانها تا زمان حاضر، ادينبورگ 1834
**  داستان اقامت شاهزادگان ايراني در لندن و ماجراهاي متعاقب آن، 2 جلد، لندن 1838
**  قصه هاي کاروانسراي؛ داستان خان، فيلادلفيا، 1833 (داستان تخيلي)
** ـ عقاب سياه؛ داستان ترکمني، لندن 1844 (داستان تخيلي)
ـــــــــــــــ قزلباش، داستان خراساني، 3 جلد، لندن 1828 (داستان تخيلي)
ـــــــــــــــ ماجراجوي ايراني، 3 جلد، لندن 1830، (داستان تخيلي)
ـــــــــــــــ مسافرتها و ماجراها در ايالات ايراني در کرانه جنوبي درياي مازندران، لندن 1826
**  سفرهايي در کردستان، ميانرودان و نقاط ديگر شامل توصيف بخشهايي از اين سرزمينها که هنوز اروپاييان کشف نکرده اند، 2 جلد، لندن 1840
- کانالي، آرتور، سفر زميني از انگلستان به شمال هند از راه روسيه، ايران و افغانستان، 2 جلد، لندن 1834
- کرزن، جورج ناتانيل، ايران و قضيه ايران، 2 جلد، لندن 1892 (به فارسي ترجمه شده است) 
- گلداسميد، فردريک جان، ايران شرقي: شرح مسافرت هيأت مرزي ايران در سالهاي 72-1870، 2 جلد، لندن 1876
- تلگراف و مسافرت: شرح تأسيس و گسترش ارتباطات تلگرافي بين انگلستان و هند، لندن 1874
- لامسدن، توماس، مسافرت از ميراث در هند تا انگلستان از راه افغانستان، ايران، ارمنستان، گرجستان، روسيه، اتريش، سوئيس و فرانسه در سالهاي 20- 1819، لندن 1822
- لايارد، هنري، ماجراهاي اوليه در ايران، عيلام و بابل، 2 جلد، 1887 (به فارسي ترجمه شده است)
- مارش، هيپيسلي کانليف، سفري به ديار اسلام: مسافرت به ايران و افغانستان و هند از راه مشهد، هرات و قندهار، لندن 1877
- مالکوم، سرجان، تاريخ ايران، 2 جلد، 1815 (به فارسي ترجمه شده است)
**  طرحهايي از ايران، 2 جلد، لندن 1828
- ماني، رابرت کاتن، خاطره هايي از يک گردش در ايران در سالهاي 1824 و 1825، لندن 1828
- مکدونالد، رابرت، روايت شخصي از سفر نظامي در ترکيه و ايران، لندن 1859
- مکدونالد کينر، جان، يادداشتهايي درباره اوضاع جغرافيايي امپراتوري ايران، لندن 1813
- مک گريگور، چارلز، شرح مسافرت در ايالت خراسان و سرحد شمال غربي افغانستان در سال 1875، ص جلد، لندن 1879
- موريه، جيمز، مسافرت در ايران، ارمنستان و آسياي صغير تا قسطنطنيه در سالهاي 1808 و 1809، لندن 1812
**  دومين مسافرت به قسطنطنيه از راه ايران، ارمنستان و آسياي صغير در سالهاي 1810 و 1816، لندن 1818
**  سليمان، يک داستان ايراني، لندن 1817 (داستان تخيلي)
ـــــــــــــــ سرگذشت حاجي باباي اصفهاني، 3 جلد، لندن 1824 (داستاني تخيلي که به فارسي ترجمه شده است)
ـــــــــــــــ ماجراهاي حاجي بابا در انگلستان، 2 جلد، لندن 1828 (داستاني تخيلي که به فارسي ترجمه شده است)
ـــــــــــــــ ميرزا، 3 جلد، لندن 1841 (داستان تخيلي
ـــــــــــــــ سهراب گروگان، 3 جلد، لندن 1832 (داستان تخيلي)
- والستون، رابرت گرانت، تاريخ ايران از ابتداي قرن نوزدهم تا 1858، لندن 1866 (به فارسي ترجمه شده است)
- وارينگ، ادوارد، سفري به شيراز از راه کازرون و فيروزآباد، لندن 1807
- ويلبراهام، ريچارد، مسافرت در ايالات ماوراء قفقاز متعلق به روسيه تا کرانه هاي جنوبي درياچه وان و اروميه در پاييز و زمستان 1837، لندن 1839
- ولف، جوزف، شرح مأموريت در بخارا در سالهاي 45- 1843، 2 جلد، لندن 1845
- سفرها و ماجراهاي جوزف ولف، به کوشش آلفردگتي، لندن 1861
- هالينگبري، ويليام، روزنامه سفر هيأت سرجان مالکوم به دربار ايران در سالهاي 1799، 1800و 1801، کلکته 1814 (به فارسي ترجمه شده است)
نويسنده : سردنيس رايت 
ترجمه: دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوي
پي نوشت ها :

1. نگاه کنيد به کتابهاي:
E.Ehlers.Iran aBibliographic Research Survey,Munich 1980 and Shoko Okazaki and Kinji Eura,Bibliography Qajar Persia,Osaka,1985
2. براي نمونه نگاه کنيد به:
J.A.Lerner,’’British Travellers Accounts as a Source for Qajar Shiraz’’Bulletin of the Asia Institute,Pahlavi University,Shiraz 1976,No.1-4
3. نگاه کنيد به کتاب شناسي آخر مقاله که شامل سفرنامه ها و ديگر کتابها درباره ايران است و نگارنده شخصاً گردآورده است.
4. جيميز موريه، ماجراهاي حاجي باباي اصفهاني، لندن 1824، صفحه 326
5. جورج ناتانيل کرزن، ايران و قضيه ايران، 2 جلد، لندن 1892، جلد يکم، صفحه 24
6. سيروس غني، ايران و غرب: کتاب شناسي انتقادي، لندن 1987، صفحه 232
7. کرزن، پيشين، جلد دوم، صفحه 22
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.

Wednesday, 23 May 2012

مجموعه تناقضات و شگردها و حقه بازی های و سفسطه های

من فرزندی از خراسان و خوزستان  در سال 1383 اعلام کردم که  دو افسانه شیطانی پورپیرار یعنی :
 1- نام خلیج فارس سندیت ندارد!!
2- ""زبان عقیم و بی مصرف فارسی ساخته یهودیان مغرض خراسان در قرن دوم هجری است.این زبان الکن و بی خاصیت حتی یک کلمه به زبان عربی صادر نکرده است""  را به تنهایی بی اعتبار خواهم کرد. اولویت اول من نام خلیج فارس بود و در همان سال 1383 به همت جوانان پور شور و مردم حقیقت جو  در اینترنت با نام و یا بدون نام مقاله های مستند من و همفکران همچون 
گلوله برفی که از اوج قله دماوند سرازیر می شود غلطان و شتابان چنان بر سر این شیاطین کوبیده شد که نام خلیج فارس سند ندارد را برای همیشه فراموش کردند اما  مانند موش کور بدرون لانه خزیدند تا ریشه های درختان مثمر دیگری را بجوند و درختان گردو و ... را خشک کنند.
اما در مورد زبان فارسی همت بیشتری می طلبد اولین مقاله  های من مورد استقبال واقع شد و بازتابهای متعددی یافت جالب و غیر منتظره این بود که در روزنامه های افغانستان  نیز بازتاب یافت چه بصورت چاپ مقاله چه بصورت گنجانده شده در مقالات اساتید بزرگ زبان فارسی: و از همه مهمتر بازتاب آن در وب سایتهای عربی بود که همه اینها دل گرمی   به ادامه راه و سودمندی زحمات را مژده می دهد. 
  • اهمیت زبان فارسی در عصر دهکده جهانی،دکتر محمد عجم - همشهری، 22آبان 1385
  • تاثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیات شبه قاره هنددکتر عجم سایت آفتاب  مهر 1390 [۶]
  • [۷]




نااصر پورپیرار (نامهای دیگری همچون عبدالناصر بنی کنعان، ناصر بناکننده و ناریا هم به او نسبت داده شده.) متولد اهواز (1319) از اعضای  اخراجی  " حزب توده" ، موسس نشر "کارنگ" ،انتشارات "آلفا" و شریک انتشارات" نیل" است که  
کتابنامه:
مجموعه  تناقضات و شگردها و حقه بازی های و سفسطه های  نوشتاری آشکاری  است که  در زندگی و آثار  او با توجه به شرایط و منافع  روز جامعه وجود دارد . زمانی چهره ی یک "مارکسیست" دو آتشه را به خود می گیرد و برای "بلوک شرق"( آنچنان که در پی می آید) جاسوسی می کند . در جای دیگر  یک مصلح دینی است که به زعم طرفدارانش هدفی جز « بنای رفیع اندیشه های اسلامی » ندارد ! زمانی طرفدار تمدن بابلیون و زمانی طرفدار پان عربیسم صدام است. و می نویسد :
«...به گمان من صدام قهرمان مقاومت  اسلامی در برابر صهیونیزم  است و اگر کشته شود مانند اسیر در دست کافر شهید است»وی از مدافعین سلطنت بنی امیه و خاندان" یزید بن معاویه" در صدر اسلام است چنانکه می گوید ::«تشکیل حکومت اموی راهی بوده است که خردمندان عرب برای خروج از بن بست سیاسی موجود برگزیدند» و ضمن  مقایسه ی عملکرد اهل بیت پیامبر، تسلسل امامان شیعه و" بنی امیه" آن را به همان میزان  مشروع می شمارد: «آنچه را بني اميه به عنوان راه حلي براي پايان دادن به درهم ريختگي سياسي در مركز اسلام پيشنهاد دادند، همان شيوه وراثت در خلافت بود كه شيعه پس از مرگ پيامبر عرضه مي كند؛ با اين تفاوت كه تشيع وراثت را در خاندان پيامبر مي پسندد و بني اميه در خاندان خود » او معتقد است تمام تاریخ ساخته و پرداخته یهودیان است و هیچ کتاب تاریخی ارزش مند وجود ندارد همه انها افسانه است حتی سفر نامه  سفرنامه نویسان یا دروغگو و شیاد و خودشیفته هستند یا یهودی .




بطور نمونه سفر نامه ابن بطوطه چیزی نیست جز افسانه سرایی های چند یهودی در مراکش.










 او  اساسا منکر وجود شخصیت های تاریخی مانند کوروش - داریوش - اسکندر-  " سلمان فارسی " و .... است ! او معتقد است زبان فارسی را یهودیان فراری در خراسان درست کردند امپراتوری گورکانی در هند را منکر شده و خلاصه منکر وجود اقوام و ادیان و شخصیت های تاریخی است  همه چیز توطئه یهود است حتی هلوکاست تنها چیزی که واقعیت دارد تمدن عرب است و قومیت عرب.  « سلمان مظهر بزرگ ترين تعرض به ساحت پيامبر اسلام است » .
این در حالی است که در جلد نخست همان کتاب ضمن اشاره به آیه ی 101 سوره ی" نحل " می گوید:« قرآن، به كنايه، حتي سلمان را نسبت به آن زبان ناآشنا و ناتوان معرفي مي كند :  مي گويند بشري اين ها را به تو مي آموزد. آن كس زبانگنگ عجم مي داند و اين قرآن با زبان فصيح عرب است » ؛
او مطالب زیادی را منتشر کرده که پر واضح است که بخش اصلی آنها را کسانی با اغراض قومی و مذهبی نوشته اند و با نام ایشان بدست نشر سپرده اند. علت همه تناقض گویی ها و نوشته های جنون آمیز متضاد ناشی از این است که نویسندگان متعددی در جمع آوری این مجموعه ها مطالبی را جمع کرده اند و بدون اینکه با یکدیگر ارتباط و چسبندگی داشته باشند آنها را بر هم سوار کرده است مجموعه ای از دروغ ، تهمت، افترا و ناسزاگویی به تاریخ و به تمدن و به اقوام. از همه مضحک تر اینکه نوشته های وی علیه تمدن پرشیا  مورد استقبال یک عده افراد به ظاهر قوم گرای تورک واقع شد. و آن تورکان زوق زده در سالهای 1380-1385 این استاد قلابی را تا حد  ابر فیلسوف  جهان بالا بردند! اما آن تورکان پیش بینی ما را باور نداشتند که می گفتیم دیوانه نه دوست می شناسد نه دشمن. تا اینکه این فیلسوف قلابی شروع کرد به بیان آیات شیطانی و ناریانی خود در مورد : انکار قوم ترک و اینکه تورکها عامل و ابزار دست یهودیان بوده اند نه تمدنی داشته اند و نه زبانی . و هرچه بنام تورک وجود دارد ساخته و پرداخته یهودیان است.(نگاه کنید به  انکارمغولان در هند)
وجود دوگانگی و تناقض در نوشته ها و آثار او البته عجیب نیست بلکه  در جای جای آن به چشم می خورد چنانکه وی دو هزار سال از تاریخ ایران را(بعد از پوریم) جعل دانشگاههای آمریکا، انگلیس ، فرانسه و آلمان ( !!) خوانده و وجود سلسله هایی مانند" اشکانی" و" ساسانی" را انکار می کند با این وصف در جای دیگرمی گوید:« «توطئه مشترک یهود و کلیسا و زمین‌داران عرب حریص خراسان و 'بقایای ساسانیان' باعث فروپاشی بنی امیه شده است » [9]
که معلوم نیست بقایای سلسله ای که به زعم ایشان هرگز وجود نداشته چگونه موجبات فروپاشی" بنی امیه" را فراهم ساخته؟

"بناکننده" در مقام "ویراستار" و طی مطلبی دو صفحه ای( تحت لوای مقدمه ی ویراستار!) بر کتاب "از زبان داریوش" نوشته ی پروفسور "هاید ماری کخ " ،که بازخوانی لوحه های گلی مکشوفه  از "تخت جمشید"است و در انتشارات خود به چاپ رسانده (!) چنین می نویسد:«به ایران بیاندیشیم، که سه هزاره است تا به همت فرزندان نخبه ی خویش به جهان سربلند ایستاده است  […]کتاب حاضر گواهی می دهد که ایران از نخستین اعلام حضور خود در تاریخ تمدن بشری، پیوسته مبشر راستی بوده، برابری، آزادی و عدالت را ندا داده است. به راستی بر این فراز از این کتاب، […] نمی توان چیزی افزود که احساس غرور ایرانی بودن را در خواننده بیشتر دامن زند. […]که قدرت مدیریت و سازمان دهی بنیان یک امپراطوری و نیز روابط ملی، به کمک خرد جمعی چنان مستحکم شد، که هنوز ایرانیان به جهان با همان ویژگی های دیرین و نخستین خود، یعنی پندار و کردار و گفتارنیک شناخته می شوند […]»[10]
اما در جای دیگر مدعی می شود این لوحه ها فاقد قابلیت بازخوانی است و می گوید :«(این کتیبه ها) هیچ ربطی به هخامنشیان ندارد» [11] نیز همان امپراطوری را که پیشتر قدرت سازماندهی اش را ستوده و حاصل خرد جمعی دانسته جعل"یهود "می خواند(!) و اساسا منکر "موجودیت" آن می شود : «شما اصلا نمی توانید در تاریخ امپراطوری هخامنشیان معرفی کنید »[12]  و همینطور «هرگز امپراطوری به نام هخامنشیان در منطقه ی ما (خاور میانه)شکل نگرفته» [13]
 "نورالدین کیانوری " دبیر کل حزب "توده" ی ایران در بخشی  از کتاب خاطرات خود اینگونه به شرح تماسهایش با "پورپیرار" می پردازد:
«ناصر بناکننده، که پورپیرار امضا می کرد، پس از اخراجش از حزب در سال 1358 به علت خوردن پول حزب و کلاهبرداری از شرکایش در انتشارات نیل و بالاکشیدن حق التألیف آقای محمود اعتمادزاده (به آذین)، با نام مستعار ناریا به انتشار جزوه‏هایی علیه حزب و بدگویی به شخص من، که دستور اخراج او را داده بودم پرداخت. آشنایی من با بناکننده در آلمان صورت گرفت. او، حدود یک سال پیش از پیروزی انقلاب به برلین غربی آمد و به یاد ندارم به وسیله چه فردی تقاضای دیدار با ما را کرد. او در این دیدار ادعا کرد که با هوشنگ تیزابی همکاری داشته و وسایل چاپی را که هوشنگ با آن اولین جزوه‏های به سوی حزب را منتشر کرده در اختیار هوشنگ گذاشته است. خود او حروفچین چاپخانه بود و بعداً با شراکت دو نفر دیگر یک بنگاه انتشاراتی تأسیس کرده و با کلاهبرداری از همه ثروت قابل ملاحظه‏ای اندوخته بود. او در این دیدار ادعا کرد که نقشه‏ای برای ترور شاه دارد. او این نقشه را چنین شرح داد که خیال دارد زمینی در جاده نیاوران - که شاه معمولاً از آنجا با اتومبیل به کاخ ییلاقی‏اش می‏رود - خریداری کند و از آن زمین نقبی تا وسط خیابان حفر کند و در آنجا بمب نیرومندی کار بگذارد و هنگام عبور اتومبیل شاه از آن نقطه بمب را منفجر کند. او نظر مرا درباره این طرح خواست. اولین نتیجه‏ گیری من درباره او این بود که یا دیوانه است و یا پرووکاتور. غیرعملی بودن این طرح را توضیح دادم و گفتم که به جای این نقشه‏های غیرعملی بهتر است که با امکاناتش به تکثیر نشریات حزب در ایران بپردازد. به این ترتیب اولین دیدار و آشنایی ما به پایان رسید.
پس از بازگشت به ایران و آغاز فعالیت حزب، بناکننده به دفتر حزب آمد و حاضر شد چاپ روزنامه مردم را در برابر پرداخت هزینه آن عهده ‏دار شود. این کار به او محول شد. پس از چندی شعبه انتشارات حزب، که مسئول آن محمد پورهرمزان بود، به من گزارش داد که با تحقیق روشن شده که صورت هزینه چاپ روزنامه و کتب، که بناکننده ارائه می‏دهد، بسیار بیش از نرخ عادی است. به همین علت پورهرمزان خواست که از دادن انتشارات حزب به او خودداری کنم. من موافقت کردم. این تصمیم، بناکننده را سخت عصبانی کرد و من اطلاع یافتم که او به اتاق پورهرمزان - در دفتر حزب - رفته و به شکل توهین آمیزی با او صحبت می‏ کند. من از اتاق خود در طبقه بالا به اتاق پورهرمزان در طبقه پایین رفتم و شاهد برخورد اوباشانه او شدم. بلافاصله مأمورین انتظامات حزب را خواستم و گفتم که او را از دفتر حزب بیرون کنند و دیگر راه ندهند. علیرغم این مسئله و علیرغم انتشار جزوات توسط او علیه حزب، آقای طبری به روابط «دوستانه» و «رفیقانه» خود با این فرد فاسد ادامه داد و با او مکاتباتی داشت که بعدا توسط بناکننده مورد سوءاستفاده قرار گرفت. ناصر بناکننده پس از مدتی به علت ارتباط با مأمورین سیاسی بلغارستان توسط جمهوری اسلامی دستگیر و به زندان اوین فرستاده شد. او در دادگاه انقلاب ادعا کرده بود که همیشه مخالف حزب بوده است! نمی‏دانم به چه مدت محکوم و کی آزاد شد»[14]




(با سپاس از دکتر "ترکی" برای تهیه ی مستندات ارزشمندشان ثبت در خردنامه ی "همشهری " شماره ی پنجم  به سال 1385) 


[1   نشر کارنگ، (بازدید شده در اکتبر 2008) +
[2]    کیانوری ،نورالدین (1371) خاطرات نورالدین کیانوری ، تهران: انتشارات اطلاعات  . ص 517
[3]    
[8]    پورپیرار ،ناصر (1380)  پلی بر گذشته،بخش نخست ،تهران: نشر کارنگ . ص 74

[9]    پورپیرار ،ناصر  ؛ برآمدن اسلام ،بخش دوم ،تهران: نشر کارنگ . ص 269 
[10]    کخ ،هاید ماری (1376) از زبان داریوش ، تهران: نشر کارنگ . مقدمه ی ویراستار
[11]   پورپیرار ،ناصر  ؛ فیلم "تختگاه هیچکس"، دقیقه ی   14
[12]  
   پورپیرار ،ناصر  ؛ فیلم "تختگاه هیچکس"، دقیقه ی   20
[14]    کیانوری ،نورالدین (1371) خاطرات "نورالدین کیانوری" ، تهران: انتشارات اطلاعات  . ص 516، 517، 528



  خاطرات نورالدین کیانوری





















  بخشی از فیلم تبلیغاتی پورپیراربا عنوان "تختگاه هیچکس"



000

00

Thursday, 17 May 2012

شکست فرنگیه پرتکالیه وتادیب ایشان و فتح قندهار.




نقشه ای تاریخی و فارسی و ارزنده و با نشان همیشه تاریخی دریای فارس و خوزستان و متعلق به سده نهم میلادی و سده پنجم هجری....نقشه‌ای که توسط استخری جغرافیدان ایرانی در قرن ۹ میلادی در کتاب الاقالیم رسم شده است، و در آن نام «دریای فارس» (بحر فارس) برای خلیج فارس بکار رفته است.
اصل نقشه را می توان در کتابخانه ملی دانشکده ادبیات استانبول یافت و به راستی استانبول یکی از کانون های ارزشمندی است که در کتابخانه های دانشگاهی و تاریخی اش صد ها نقشه تاریخی می توان یافت که نشانگر دیر پایی نام های تاریخی آذربایجان و اران و شروان و خوزستان و البته خلیج همیشه فارس هستند...
اینک صاحبان فضل و خرد و پژوهشگران را به مدد هزاران نقشه و کتاب و سند تاریخی-جغرافیایی شکی نیست که نام علمی و درست این خلیج ...نامهای فارس...عجم...و ایران بوده است..البته در متون عثمانی گاهی خور نزدیک کویت و بصره ،خلیج بصره نیز نامیده می شده است..اما از بخش اصلی خلیج ،همواره با نام خلیج العجم یاد شده است...اگرچه مشاهده صدها نقشه بازمانده از بریتانیایی ها و اسپانیایی ها و روسها و عثمانی ها و هلندی ها ..نشان از نام تاریخی آ ن دارد..اما شکی نیست که بررسی نقشه های بازمانده از دولت های عربی که اینک ناجوانمردانه و با پیش گرفتن سیاست تزویر و دروغ سعی دارند افتاب نام درخشان خلیج همیشه ایرانی فارس را کتمان کنند .
سپاه ایران بر اثر شکایت های ایرانیان گمبرون قصد تنبیه پرتگالی ها در خلیج فارس کرد و نه تنها جزیره هرمز را آزاد ساخت بلکه پرتغالی ها را تا مومباسا در کنیا مجبور به عقب نشینی کرد و این مقدمه ای شد برای شکستهای پی در پی پرتغال در شرق آفریقا. ایران تا سال 1820 پرچمدار تمام خلیج فارس و دریای عمان و بحر فارس شد. کتاب تاریخ عالم آرای عباسی و خامه اسکندربیگ ترکمان،در صفحه 979 این کتاب چنین نگاشته شده است
...در 10 اردی بهشت ماه 1031 هجری-1622 میلادی ...سپاه ایرانی به فرماندهی فرماندار فارس امام قلی خان توانستند پس از یک نبرد سنگین دوماهه ،پرتقالیان را شکست دهند و انها را از جزیره هرمز و شهر بندر عباس کنونی و جرون و یا گمبرون آ ن زمان بیرون کنند و چیرگی کامل ایران را بر کرانه های خلیج همیشه فارس مستقر سازند...اسناد تاریخی نشان می دهند که پرتقالی ها در ان زمان بزرگترین قدرت دریایی گیتی بودند و کرانه ای گسترده از کویت کنونی تا سواحل شرق هند و چین را در ید خود داشتند و حتی ماکائو تا سال 1990 در اختیار آنها بود...اما با بر تخت نشستن شاه عباس بزرگ در سال 996 هجری ایرانیان نخست ازبکان و ترکان عثمانی را منوکب کردند و پس از آزادی ماورائ النهر و فرارودان و عراق و اذربایجان و اران و شروان و گرجستان و ارمنستان شرقی از چیرگی ازبکان و ترکان عثمانی ،ایران ان روز گار که به مدد جهانداری شاه عباس بزرگ به بزرگترین قدرت خاور زمین بدل شده بود بر آن شد تا چیرگی کامل ایران را بر کرانه های شمالی و جنوبی خلیج فارس که به مدت 100 از دست رفته بود و غالبا پرتقالیها و اسپانیایی ها و هلندی ها بر ان چیرگی داشتند بازگرداند...و این گونه بود که سیاست جنوبی ایران فعال شد و به حکم و نظارت شاه عباس بزرگ و با فرماندهی امام قلی خان ،سپاهی بزرگ از سراسر ایران ان روزگار به جنوب ایران روانه شد و توانست پس از دو ماه پیکار سهمگین و فتج هرمز و بندر جرون ،گستره ایران را به زمان ساسانی برساند...و جالب است بدانید که در رزم ایرانیان با پرتقالی ها ،نیروی انگلیسی حاضر در خلیج فارس به مثابه زیر دست سپاه امام قلی خان عمل کرد و چون چیرگی ایران کامل شد ،امام قلی خان با زیرکی تمام مانع شد تا قلعه هرمز را انگلیسی ها اداره کنند و جایگزین پرتقالی ها شوند..بدین گونه بود که به یاد این فتح ،بندر جرون و یا گمبرون ،به بندر عباسی تغییر نام یافت و تا یکصد سال به بزرگترین بندر تجاری سواحل خلیج فارس بدل شد...و شرح پیروزی درخشان سپاه ایران زمین به فرماندهی دلاوری به نام امام قلی خان در سال 1031 ،از زبان معتبرترین کتاب تاریخی بازمانده از آن زمان ،

تاریخ عالم آرای عباسی و خامه اسکندربیگ ترکمان ،بسی خواندنی است و موجب فخر و غرور باشندگان ملت ایران که توانستند کاری را به سامان برسانند که چینی ها و هندی ها تا 300 سال نتوانستند آن را انجام دهند...در صفحه 979 این کتاب چنین نگاشته شده است.....از فتوحات که درین سنه مبارکه مطابق احدی و ثلثین و الف به نیروی اقبال قرین حال اولیا دولت بیزوال گردید فتح و تسخیر بلده هرموز است که بسعی امامقلیخان امیر الامرا فارس بوقوع پیوست...در سال گذشته اشعاری شد که بنابر ظهور بی ادبی های فرنگیه پرتکالیه مقیم انجا ...امیر الامرا مذکور لشکر بتادیب ایشان فرستده خود نیز متعاقب رفت...در این وقت که فرنگیه پای از دایره ادب بیرون نهاده به اموری که بتحریر پیوست اقدام نمودند... جماعت انگلیسی را اخبار نموده ایشان نیز بر حسب وعده آماده خدمت شدند..القصه خان شجاعت شعار با جنود قاهره فارس متوجه آن صوب گشته خود در بندر گمبرو که الیوم به بندر عباسی موسوم است اقامت کردند و افواج قاهره از دریا با کشتی ها و سفاین عبور نموده داخل جزیره هرمز شدند...القصه بعد از دو ماه و چند روز امتداد ایام محاصره و جنگ و جدال به نیروی دولت و اقبال که همواره قرین حال این دودمان والاست قلعه رفیع بنیان هرموز که در متانت و حصانت شهره جهان و از کارنامه های نادره فرنگیان است ،مسخر اولیای دولت ابد پیوند گردیده ،...چون خبر فتح هرموز رسید ، جناب خانی مورد تحسین و آفرین شاه و سپاه گردید و آن خبر بهجت اثر بر مبارزان قلعه گشای رکاب همایون مبارک و میمون امده در همان روز قلعه قندهار نیز بتوفیق کردگار مفتوح گشت..از هر طرف که چشم گشایی نشان فتح...وز هر طرف که گوش نهی مژده ظفر.........

یادمان چیرگی سپاه ایرانزمین برکرانه های خلیج همیشه فارس خجسته باد و نام و یاد امام قلی خان مانا باد
علی عجمی اذرابادگانی ایراندوست -اردی بهشت1391